#دلتنگ_پارت_21
به هرکدومشون نگاهی انداختم..شادی به چشم هاش لنز مشکی زده بود ودور چشم هاشو سیاه کرده بود به همراه رژ قرمز که پروانه واسش لب ساخته بود..پوستژ مشکی هم زده بود که کاملا طبیعی به چشم میومد وبالای سرش جمعش کرده بود وقسمت جلوش رو به حالت کج ریخته بود..یه لباس بلند به رنگ آبی نفتی از جنس ساتن هم تن کرده بود که حالت این لباس گردنی بود وپشتش دنباله داشت..الحق که جذاب شده بود وفوق العاده تغییر کرده بود
بهار_پروانه دمت گرم چی درست کردی
شادی هم ذوق میکرد وشروع کرد به عکس گرفتن از خودش..چون فاطمه خدمتکارشون باهاش پایه بود ومیگفت توی خونه که حوصلش سرمیره بااون سرگرم میشه،داشت ازش بادوربین عکس میگرفت..یعنی فاطمه از نقشه ما درجریان بود
نگاهمو کشیدم سمت بهار.اینو مهدیس درست کرده بود..یه پوستژ بلوند ل*خ*ت سرکرده بود وکه باز رهاشون گذاشته بود..لنز عسلی هم به چشم زده بود ودور چشمش سایه مشکی طلایی زده بود به همراه رژ صورتی که لبشو زیاد نشون نده..یه لباس بلند طلایی دکلته هم تن کرده بود..لباس تنگ بود وقسمت پایینش سمت راست چاک بزرگی میخورد..این هم واقعا زیبا شده بود ورفت وشروع کرد به عکس گرفتن
ونگاه مهدیس کردم..من کسیو درست نکردم..مهدیس رو فاطمه درست کرده بود..موهای مشکی فرش رو ل*خ*ت شلاقی کرده بود وجلوی موهاش رو یه پوستژ چتری مانند زده بود که فقط مخصوص جلوی مو بود..چشم های مشکیش رو هم دورش سیاه کرده بود به همراه رژ قهوه ای.یه لباس مشکی آستین بلند تنگ وساده تن کرده بود که تا پایین تنگ بود..این هم زیباشده بود وداشت کلی عکس میگرفت
وبه پروانه چشم دوختم..پروانه هم گفت نمیخواد زیاد تغییر کنه..چشم های آبی وکشیده ی زیبایی که داشت رو دورش خط چشم مشکی کشید به همراه سایه آبی..رژ لب کرمی رنگ هم زده بود..لباس هم یه لباس کت مانند داشت که سرشانه هاش به خوبی نشان از کت بودنش بود وبه رنگ آبی آسمانی..لباس قسمت جلوش تا روی شکم دکمه میخورد وچون لباس تنگی بود پروانه چند دکمه اولش رو بازگذاشته بود که قسمت کمی از سینش مشخص بود..لباس بلند بود وپشتش یکم دنباله داشت..درکل خیلی زیبا بود..کلا توی جمع پروانه از همه خوش پوش تر بود واز همه زیباتر
رفتم سمت آینه قدی که توی اتاق بود..یه نگاه به خودم انداختم..بهار منو درست کرده بود..موهای قهوه ای لختم رو فر ریز کرده بود..وجلوی موهام روهم فرق زده بود..چشم های درشت قهوه ایم رو لنز آبی پوشونده بود ودور چشمم رو خط چشم تنها کشیده بودن و به لب های درشتم رو هم رژ آلبالویی زده بود ولی از درشت بودنش کاسته شده بود..پوست سفیدم روهم حالا با کرم برنزش کرده بود..یه لباس قرمز گردنی پوشیده بودم که تا زیر سینه تنگ میشد واز اون به پایین کمی آزاد تر جلوه میداد..لباس زیبایی بود وصد البته زیبا..خودم ازاین همه تغییر متعجب بودم..باصدای فاطمه به خودم اومدم و چشم از آینه گرفتم و نگاه فاطمه کردم
فاطمه_خاطره جان شماهم بیا ازتون عکس بگیرم که دیرتون میشه
لبخندی زدم ورفتم وکلی عکس ازم گرفته شد
تشکر کردیم از فاطمه ویواشکی از خونه زدیم بیرون..سوار تاکسی شدیم وحرکت کردیم سمت اون مکان..تااونجایی که میدونستم کمی از اینجا فاصله داشت
بهار_خاطره خیلی تغییر کردیا
مهدیس_آره بار اولشه بچم انقدر آرایش کرده
اومدم لب بازکنم که با متوقف شدن ماشین بیخیال جواب دادن شدم..هر5نفرمون از ماشین پیاده شدیم..یه ویلای خیلی بزرگ که اطرافش هیچ خونه یا ویلایی وجود نداشت..صدای آهنگ تااینجا هم میومد
شادی_وای من خیلی میترسم
پروانه_وای چه شود امشب
من_اگر تو خطر بیوفتیم چی؟اگر پلیس بیاد چی؟
مهدیس_من میگم برگردیم
بهار_برید بابا من که رفتم..ترسش کجا بود
اون رفت وماهم پشت سرش..راستش میترسیدم..آشنایی نبود اما اگر پلیس میومد آبرومون میرفت
5وارد حیاط شدیم..یه حیاط بزرگ بود که دورتادورش پراز ماشین بود..نگهبان چیزی نگفت بهمون خداروشکر
romangram.com | @romangram_com