#دلتنگ_پارت_20


یه تخت دونفره سفید رنگ.قالیچه کوچک صورتی مات کف اتاق.کمد زرد رنگ.پرده های سبز پسته ای ودوتا میز هم بود که یکیش میز مطالعه به رنگ نارنجی واون یکی هم میز آرایشی به رنگ آبی

بسیار رویایی بود..هردختری از چنین تم اتاقی عشق میکرد

محو تماشابودیم که مهدیس گفت_شادی پدرت چکارست؟

شادی که داشت مانتوش رو درمیاورد گفت_شرکت معماری داره

مهدیس_مامانت چی؟

اوخ مهدیس..نگاه شادی کردم..یکم رفت توی خودش وگفت_فوت شده

مغزم تیرکشید..تاچقدر من باید کسانی رو ببینم که یکی از عزیزانشون فوت شده

مهدیس نگاهش کردوگفت_ببخش گلم.قصد...

شادی پرید میون کلامش وگفت_نه عزیزم چیز مهمی نیست

پروانه_داداشت چی؟اون چکارست؟

شادی_جراح مغزواعصاب

پروانه چشم هاش گرد شد..شنیدم که پروانه زیر لب گفت_خدا زده تو سر من بدبخت

پقی زدم زیر خنده..فقط من شنیدم..بچها باتعجب نگاهم کردن..شادی فکرکرد دارم مسخره میکنم

بهار_از چی میخندی؟

خندمو قورت دادم وگفتم_ببخشید یه لحظه از صورت پروانه خندم گرفت.خیلی بامزه شده

بچها هم خندیدن وپروانه باحرص نگاهم کرد

پروانه_ای آدم فروش

رفتم نزدیکش وگفتم_خوب بود راستشو میگفتم؟

باصدای شادی دیگه بیخیال شدیم ورفتیم سمتش

الان ساعت6هست وما دوتا دوتا تاساعت8همدیگر رو درست کردیم..شادی همه چی داشت..از لوازم آرایش گرفته تا پوستژ وانواع لباس ها..چون شهاب،پروانه ومهدیس رو نمیشناخت زیاد خودشونو تغییر ندادن اما واسه محض احتیاط که بعدأ شناسایی نشن با آرایش چهرشونو تغییر دادن

romangram.com | @romangram_com