#دلتنگ_پارت_19
من_هیس پروانه زشته میفهمه آبرومون میره
پروانه_داداشش گفتی چندسالشه؟
من_فکرکنم30باشه
پروانه_خودم دربست مخلصشونم
خندیدم وسقلمه ای به پهلوش زدم تا به خودش بیاد اما مگه این توی این دنیا بود
نگاه مهدیس کردم..دست بهارو گرفته بود وراه میرفت..انگار میخواست اگر خورد زمین یکی باشه بگیرتش
شادی یه لحظه برگشت واون دوتا روتوی این حال دید
ایستاد وباتعجب گفت_مهدیس چیزی شده؟
مهدیس به خودش اومد وگفت_ن..نه فقط یکم میترسم بخاطر امشب
شادی_نترسید هممون باهمیم وسایل هم زیاده
هر4تامون ریز ریز خندیدیم
رسیدیم جلوی در ورودی..شادی درو باز کردو وارد شدیم..اوه خدای من
این دفعه منو بهارم بهشون اضافه شدیم..خدایا چقدر اینجا زیباست..وقتی وارد میشدی یه سالن گرد خیلی بزرگ پیش چشمت بود..یکم که میرفتی جلو باید از دوتا پله بالامیرفتی..دور تا دور خونه مبل های سفید وطلایی جای گرفته بود که بین هرمبل آباژور طلایی خیلی زیبایی هم قرارداشت..یه تلوزیون بزرگ هم قسمت چپ قرارداشت ویه میز سفید هم وسط سالن..قسمت چپ پله بود..هم به طرف پایین هم به طرف بالا..انگار پایین آشپزخانه بود وبالا هم اتاق ها..ویه قسمت از آخر سالن هم مخصوص پذیرایی بود که میز نهارخوری طلایی خیلی بزرگ هم قرارداشت..خیلی زیبابود..نمیشد چشم از اینجا برداشت
یه دختر جوون که بی شک خدمتکار بود اومد نزدیکمون
شادی_سلام فاطمه جون خوبی؟
فاطمه_سلام خانم..ممنون..خوش اومدید
لهجه ی شمالی زیبایی داشت..از طرز صحبت کردنش لبخند شیرینی کنج لب هام نشست
شادی بدون حرفی به سمت پله ها رفت..خیلی تکه جالبی بود..شادی میرفت وماهم که توی حال خودمون نبودیم مثل نوچه هاش پشت سرش راه میرفتیم
از پله ها بالا رفتیم..یه پله پیچ مانند بود..وقتی رسیدیم بالا یه سالن کوچک که مثل ست پایین سفید طلایی بود ودور تا دورش در هایی به رنگ سفید قرارداشت..شمردم..5تا اتاق بود..شادی رفت سمت یکیش ودرش رو باز کرد..هر5نفر وارد اتاق شدیم وشادی در اتاق رو بست
اتاق هم زیبا بود..اتاق رنگ رنگی..واقعا عالی
romangram.com | @romangram_com