#دلتنگ_پارت_18
همه بهش چشم دوختیم..خم شد طرفمون وگفت_تغییر چهره
شادی با تعجب گفت_تغییر چهره؟
پروانه سرشو تکون داد
شادی_اما خب نمیگن توکی هستی؟
بهار_ببین کلا با گریم واینجور چیزا خودتو عوض میکنی
شادی_فکرخوبیه..اما اگر شهاب بفهمه میکشتم
همه سکوت کردیم که شادی یه دفعه گفت_شما هم بیاید
پروانه از خداخواسته ذوق کرد_وای چه شود
من_نه مانمیتونیم..
مهدیس_خب تو به مامانت بگو پیش بهاری
من_همش این بهونه رو میارم..شک میکنه
پروانه_خب زنگ بزن بگو اینجا جشن گرفتن ویکم دیر ترمیای
بهار_بزار خودم زنگ میزنم
وبلندشد ورفت گوشه ای وزنگ زد به مامانم..چند دقیقه بعد از اتمام تماسش با مامان اومد و نشست
منتظر بهش چشم دوخته بودیم که گفت_حله
شادی_ایول.پس بلندشین بریم
بهار_کجا؟بااین وضع؟
شادی_میریم خونه ما..اونجا همه چی هست
بچها هم ازخدا خواسته قبول کردن وبعد از خداحافظی از حمید حرکت کردیم سمت خونه شادی اینا
جلوی ویلاشون نگه داشت..پیاده شدیم..راستش این بار اول بود که میخواستیم بریم خونشون..مهدیس وپروانه کپ کرده بودن..خندم گرفته بود..دقیقا مثل اون روز من وبهار..بهار هم داشت ازشون میخندید..هردوشون باچشم ودهن باز به عمارت خیره شده بودن..شادی متوجه نشد.رفت سمت در ودر زد..نگهبان درو باز کردو وارد شدیم..پروانه اومد کنارم وگفت_گفته بودین خرمایه هستن باورم شد ولی نه تااین حد دیگه..اوه دخی
romangram.com | @romangram_com