#دلتنگ_پارت_17


پروانه_تو که عرضه نداری..ماشالا بردمت یه دفعه بایکی آشنابشی میخواستی پسر مردمو بزنی

همه خندیدیمو بچها مشغول خاطره تعریف کردن شدن





باصدای سلام گفتن یه نفر همه سرهامونو چرخوندیم سمتش..شادی بود

بلندشدیمو باهاش سلام کردیم..انگار ناراحت بود

همون لحظه پسر خاله مهدیس هم اومد..اسمش حمید بود

حمید_به به سلام خانوما

باهاش سلام کردیم که گفت_چی بگم واستون بیارن

مهدیس_5تا قهوه باشکر وکیک شکلاتی

چشمی گفت ورفت..چند دقیقه بعد سفارش هارو واسمون آوردن

شادی توی خودش بود..روبهش گفتم_چیزی شده شادی؟

شادی سرشو بلند کرد..بچها هم بهش چشم دوختن

شادی_هیچی

مهدیس_پس چرا تو خودتی؟

شادی_راستش گفته بودم که از دوست داداشم خوشم میاد

حرفی نزدیم که ادامه داد_امشب یه پارتی دارن..سعید هم اونجاست..هرچی اصرار کردم به شهاب تا منو هم ببره گفت اونجا جای تو نیست

مهدیس_مگه میدونه تو از سعید خوشت میاد؟

شادی_نه بابا میکشتم..گفت اونجا جای خوبی نیست وگرنه بیشتر مواقع میبردنم

پروانه_خب من یه فکری دارم اگر بخوای بری اونجا

romangram.com | @romangram_com