#دلتنگ_پارت_14
باصدای در سرمو چرخوندم..مامان بود..درو باز کردو وارد شد.روی تخت نشستم اما به چشم هاش نگاه نکردم..هم دلخور بودم وهم....
مامان_خاطره؟
توی صداش بغض خفنی موج میزد..دندان هامو روی هم فشردم
مامان_تو چرا ناراحتی؟
نگاهش کردم..چونم از بغض شروع به لرزیدن کرد..حتی وقتی به چشم هاش که هرلحظه وهرلحظه بارونی تر بودند نگاه میکردم،وجودم آتیش میگرفت
من_مامان تا کی میخوای خودتو عذاب بدی؟
سرشو انداخت پایین وبا انگشت های دستش بازی کرد
مامان_خاطره توهیچی نمیدونی
من_مامان بگو..به منم بگو..میخوای برگردی شیراز؟من راضیم فقط تو دیگه ناراحت نباش..میدونم یه راهی هست..تو فقط بگو اون یه راه چیه؟
مامان_راهش چیز غیر ممکن هست..من فقط میخوام که کسی ناراحت نباشه..ولی اینطور نیست.بعد از مرگ آریا هم سمیرا جون،پانته آ،آتوسا،امیر آقا همه خورد شدن.وبعد از مرگ سپهر،مهسا ومادرش وخاله ومامان هم از یه راه ناراحتن
داشت گریه میکرد
من_توچی مامان؟کی از نبود تو ناراحته؟شاید کسیم باشه که ناراحت تو باشه
مامان با چشم های بارونیش توی چشمم زل زد وگفت_اگر کسی میخواست واسه من دلسوزی کنه اون مواقع که داشتم از ناچارگی دق میکردم،به دادم میرسیدن..حالا هم کاراتو انجام بده وبخواب
ورفت بیرون..اشک هامو پاک کردم ورفتم سمت کتابام..اما مگه گریه امونم میداد؟فقط تونستم کمی درس بخونم..کتاب هامو جمع کردم ورفتم واسه خواب
* * *
از صبح با مامان زیاد حرف نزدم..قهرنبودم اما...
نمیدونم..اصلا حال وحوصله هیچی رو ندارم
باصدای گوشیم به خودم اومدم..بهار بود
من_بله
romangram.com | @romangram_com