#دلتنگ_پارت_11


اون روز دیگه ما باشادی دوست شدیم وشمارشو بهمون داد وماهم همینطور..تااونجایی که فهمیدم شادی همسن خودمون هست یعنی18سالش وخوبیش این بود که هم رشته ای ما یعنی رشته انسانی هست

* * *

بهار_چون تازه مدرسه ها شروع شده شادی میاد اینجا

مهدیس_واسه چی؟

بهار_خب تنهاهست اونجا..الانم یک هفته هست باهاش دوست شدیم وگفت که میاد پیشمون

پروانه_گفتی از اون خرمایه هاست؟

بهار هم چشمکی زد

پروانه_پس بهش بگو یه پارتی راه بندازه بابا..بریم حالشو ببریم

مهدیس_برو دختر کم اینور اونور میگردی کم مونده اینم اضاف شه

پروانه چهره مظلوم به خودش گرفت وگفت_بابا حوصلم سر رفت از بس بااین معلم واق واقو ها سروکله زدم

بهار خندید وگفت_خاک تو سرت

مهدیس هم یکی زد پشت گردنش

سرمو برگردوندم که شادی به همراه یه مرد خیلی متشخص وخوش پوش داشتن میرفتند سمت دفتر..حتما اومده ثبت نام کنه

به اون مرد دقیق شدم..یه مرد قدبلند وچهارشانه با چشم آبی و موهای جوگندمی که از پشت بسته بودش..ازش خوشم اومد

بهار_اوه شادی خانم ماهم اومد

پروانه ومهدیس بهش چشم دوختن

پروانه_میگم تولد شادی کی هست؟

همه زدیم زیرخنده..پروانه دختر شادو شنگول ولوسی هست مثل مهدیس وبهار..اما اون دوتا جدا از شیطون بودنشون خیلیم قلدر بودن.یعنی دوتا قلدر مدرسه..بهار ومهدیس بیشتر به فکراذیت بودن ولی پروانه به فکرخوش گذرونی

کمی بعد شادی هم اومد سمت ما و پدرش هم رفت

خیلی خوشحال به نظرمیرسید..باهمه مون سلام کرد

romangram.com | @romangram_com