#دلربای_من_پارت_6
-ببین دلربا من نمیگم ازت بزرگترم ....نمیگم ازمنی که
ازت کوچک ترم حرف گوش کن! ولی به عنوان خواهر کوچک ترت
حق دارم نگرانت باشم! نمیگم انتقامت نگیر! باشه انتقام
بگیر! ولی تورو خدا به فکر منو آرین باش...من چشم باز
کردم توی دنیا یک سال بعدش مامان بابامم از دست
دادم...منم به اندازه تو از اون شخص نفرت دارم ولی
....نمیخام یه نفرت باعث بشه یکی دیگه از افراد خانواده
ام از دست بدم! خودت بهترمیدونی اگه مامان بزرگ و دایی
نبودن ما الان باید توی خراب های این شهر زندگی میکردیم!
تمام مدت نگاهش میکردم...آرین هم دست از غذا کشیده بود!
اخم ظریفی بین ابروهام نشست...لیوان داخل دستم
فشردم...تمام نفرتم روی لیوان خالی کردم...خوردشدن
لیوان داخل دستم احساس کردم با تموم عصبانیتم خورده
شیشه را توی مشتم فشردم.دلم میخاست الان بجای این خورده
شیشه گردن رادین صدر توی دستام بود..کسی که باعث شد
خواهرم ازبزرگترین دردش بگه تمام زندگیم فدا کردم تا
مونا از نبود مامان بابا غصه نخوره! ولی موفق
نشدم...اینو یاد گرفتم که بزرگترین دردها تا ابد باهاتن
حتی موقعه مرگ ....آرین و مونا باعجله به سمتم اومدن
...مونا با نگرانی گفت:
-دلربا دستت!
آرین داد کشید:
-مریم خاتون ....مریم خاتون
نگاه دستم کردم...غرق در خون بود.ازخون نفرت
romangram.com | @romangram_com