#دلربای_من_پارت_5

-خداحافظ
تماس قطع کردم! گوشی رو کف دستم کوبیدم..ناخداگاه اخم
هایم درهم شد...اشتباه؟! این یک کلمه داشت بهم می ریخت
منو! ممکنه حرف های عمو ....تمام افکارم پس زدم ..نه نه
من خودم شنیدم با گوش های خودم! رادین صدر باید مثل من
عذاب بکشه!
ازپله های مارپیچ طلایی رنگ آروم می اومدم
پایین...باغرور تکبر زیادی سرم بالا نگه داشته بودم.
آخرین پله رو پشت سر گذاشتم.....مونا و آرین منتظر
نشسته بودن...به سمتشون رفتم...روی صندلی بالای میز غذا
خوری نشستم...مونا هنوز ازم عصبی بود....ابروم دادم بالا
گفتم:
-چرا غذا نکشید؟
آرین لبخندی زد گفت:
-منتظر شما بودیم رئیس
لبخند تلخی زدم گفتم:
-بفرماید پس!
مشغول غذا خوردن شدیم....مونا هنوز اخم هاش درهم
بود...یکم ازنوشابه ام خوردم گفتم:
-چیه مونا؟! کشتی هات غرق شده؟
تکیه اش به صندلی داد درحالی که باغذاش بازی میکرد گفت:
-نه!
-پس چی؟
نگاهم کرد گفت:

romangram.com | @romangram_com