#دلربای_من_پارت_4

-برای شام نمیای؟
ساعد دستام بالا آوردم و نگاه ساعت مچی ام کردم...8شب
بود.نفسم دادم بیرون و به آرین نگاه کردم گفتم:
-چرا داداشی تو برو تا منم بیا
لبخندی زد گفت:
-منتظرم
هرچه تلاش کردم تا جواب لبخند آرین را بدم نشد انگار
خنده با لب هام قهر کرده بود!
از اتاق رفت بیرون...صدای گوشیم بلند شد...به سمتش
رفتم...مهران بود....مشاور دست راستم کسی که تموم این
مدت یکبارهم تنهایم نگذاشت...
بدون معطلی جواب دادم..
-بله مهران؟!
-سلام دلربا خانوم طبق دستوری که داده بودید عمل کردم
پوزخندی زدم ....یک قدم به هدف نزدیک شدم....
-آفرین پسر عالیه ....حالا کی قراره این شاهزاده رو
ملاقات کنم؟
-همین فردا شب ....مهمونیش داخل ویلای خودشه...ازاونجایی
که من و مشاور آقای صدر تنها باهم ملاقات داشتیم امروز
آقای صدربه مشاوره شون گفتن که شمارا دعوت کنیم!
-اوکی ممنونم
-کاری نکردم وظیفس فقط امیدوارم اشتباه نرفته
باشیم....!کاری با بنده ندارید؟
-نه شب خوش

romangram.com | @romangram_com