#دلربای_من_پارت_32

کردم انواع انگشترا...انگشتر تک نگین مشکی که آیه قرآنی
روش هک بود باز انتخاب کردم!
خودم داخل آینه ی قدی اتاقم برانداز کردم! ادکلن تلخ ام
یادم رفت....به سمت میزآرایش رفتم و از ادکلن تلخ ام
زدم...
بوش فضای اتاق پر کرد!
از اتاق زدم بیرون...از پله های مارپیچ طلایی آروم پایین
می اومدم....خدمتکارا در حال رفت آمد بودن.
به سمت سالن غذا خوری رفتم....پشت میز نشستم ..خدمتکار
قهوه تلخ ام رو جلویم گذاشت...روزنامه رو برداشتم.
صفحه حوادث باز کردم...
"دلربا سرمد در مصاحبه با خبرنگارا اعلام کرد که قرار
داد با شرکت صدر را انکار میکند و هیچ گونه قرار دادی
با این شرکت ندارد"
قهوه توی گلوم پرید! به صرفحه کردن افتادم.دوباره
روزنامه رو خوندم به امید اینکه اشتباهی شده باشه! ولی
درست بود با حرص روزنامه رو مچاله کردم و باصدای عصبی
ام فریاد کشیدم:
-محتشم...!آهای محتشم
محتشم در حالی که با سرعت می اومد نفس زنان گفت:
-بله قربان!
بلند شدم و به سمت محتشم رفتم و روزنامه رو روی سینه اش
کوبیدم..جا خورد ...با اعصبانیت فریاد کشیدم:
-بخون ببین این زنیکه چی به خبرنگارا گفته!

romangram.com | @romangram_com