#دلربای_من_پارت_30
میکردم! افکارم بهم ریخته بود!
شاید یه روزی دردهام فراموش کنم! ولی اونای که باعث شدن
دردبکشم چی؟! اونا که هیچ وقت فراموش نمیشن ....تا ابد
حکاکی شدن توی مغزم!
به سمت تخت خواب رفتم.دراز کشیدم ...طاق باز خوابیدم!
ساعدم روی پیشونیم گذاشتم و به سقف اتاق خیره شدم
...امشب هم مثل بقیه ی شب ها خواب از چشم هام روبوده
شده بود!
هرچقدرم که صبور باشی! و سعی کنی با تمام دردهات و
مشکلات کنار بیای باز موقع خواب داستان شروع میشه....
گاهی مواقع که درد داشته باشی!نه آشناترین فرد خانوادت
درد را میفهمد نه بهترین دوستت خودت باید آروم،آروم به
پای دردت بسوزی!
به پهلو چرخیدم! چشم هام بستم و به امید اینکه بخابم!
سیگارم روشن کردم و وارد بالکن شدم! دستم به نرده بالکن
گرفتم و به سمتش مایل شدم! به منظره عمارت خیره شدم!
و آروم به سیگارم پوک میزدم! و به سیاهی شب خیره میشم!
من توی این دنیا دنبال کی بودم؟!
چی می خواستم؟! چرا هرچی دو میزدم دستم به هیچ جا بند
نمیشد؟! پوک محکمی به سیگارم زدم وته سیگارم از بالکن
پرتش کردم پایین.....نگاهم دور تا دور حیاط عمارت
چرخوندم! محافظ ها همه داشتن کشیک می دادن...
برگشتم داخل اتاق روی تخت نشستم...نگاهم به عسلی کنار
تخت افتاد....چندسال بود که دنبالش بودم ...پشتم دستم
romangram.com | @romangram_com