#دلربای_من_پارت_19
شدم.آرین سریع پشت رل نشست مونا هم عقب منم روی صندلی
جلو جاگرفتم و به سمت خونه خانوم جون رفتیم
آرین ماشین روجلوی در خونه خانوم جون نگه داشت.
پیاده شدیم.مونا زودترما به سمت زنگ رفت و زنگ را فشرد.
در با یه تیک بازشد.اول مونا وارد شد بعد آرین پشت
سرشان وارد شدم.در پشت سرم بستم.
نگاهم دور تا دور حیاط قدیمی خونه خانوم جون چرخندم.
درخت های پرتقال و نارنج که با باران شستشو داده بود.
حوض قدیمی رنگ که حال رنگ آبیش رفته بود.نگاهم به خانه
درختی افتاد.
"دختر بچه و پسر بچه ی از پله های چوبی بالا
رفتن...دنبالشون رفتم.پسره و دختره نشستن.پسره رو به
دختره گفت:
-دلربا یه چیزی بگم؟
دلربا موهای مشکی اش را پشت گوش انداخت و با ناز گفت:
-بگو
-قول میدی اگه دکتر بشم زنم بشی؟
دختر بچه باگونه های قرمز شده گفت:
-اره"
-می ببینم که غرق گذشته شدی دختر خاله!
به سمت صدا برگشتم...هنوزم مهربون بود! با اون همه بدی
های که درحقش کردم!
لبخند محوی زدم وبا دستم به خونه درختی اشاره کردم
گفتم:
romangram.com | @romangram_com