#دلربای_من_پارت_13
پای رقصش نکرده تورو پا به فرار بذار
بعد باصدای بلند خندید...اخم تصنعی کردم گفتم:
-ساشا امشب شاد میزنی! جریان چیه؟!
از خندهی زیادی قرمزشده بود!
درحالی که نمیتونست جلوی خنده اش بگیره بریده بریده
گفت:
-معذرت میخام!
لبخندی زدم.ساشا دوستم تنها نبود.بهترین برادری بود که
توی این دنیا داشتم.
منو ساشا از کلاس اول ابتدایی باهم رفیقیم....ساشا شرکت
معماری داشت...و من شرکت دارو سازی....صدای موزیک باعث
شد به سمت وسط سالن بچرخم...نگاهم به وسط سالن
دوختم.یکم از آب پرتقالم خوردم.مستانه با اون لباس
دکلته مشکی رنگش به سمتم اومد.
باهام روبوسی کرد گفت:
-سلام داداشی خوبی؟!
-مرسی توخوبی؟
لبخند تلخی زد ....لبخند تلخش از غم درونش آگاهم
کرد.کمرش نوازش کردم و لبخندی برای دلگرمی بهش زدم
گفتم:
-نبینم غمتو!
چهره غمگینش بهم دوخت گفت:
-تا وقتی این سخت گیری های مامان هست من همیشه غمگینم
دستم دور بازوهاش حلقه کردم وبغلش کردم ...و روی موهای
romangram.com | @romangram_com