#دلربای_من_پارت_12
گرفت.نوشیدنی برداشتم .و روبه ساشا گفتم:
-منظورت چیه؟!
بابا با لبخند گفت:
-من برم شما راحت باشید
بابا رفت...ساشا با شیطنتی که درنگاهش بود گفت:
-منظورم اینه که دخترای شرکت داری معروف این روزا همه
در تکاپوی به دام انداختن رادین صدر هستن!
هه!ساشا اولین کسی نبودکه این حرف میزد! ولی من قلبم از
سنگ بود...شاید از خودم بپرسم چرا؟! ولی خودمم جوابی
نداشتم! ...این روزا باید هم رنگ جماعت شوی! دراین دنیا
نه شیرینی هست که عشقش آوزاه کوچه های این شهر شود!
نه فرهادی که بیستونی به جا بگذارد.
صدای شاد ساشا منو از افکارم جدا کرد با چهره ای خندون
نگاهم کرد گفت:
-آهای عاشق کجای؟!
عاشق؟! چه جمله ی مسخره ای پوزخندی روی لبم نشست گفتم:
-این عاشقی که میگی برای من صدق نمیکنه! این جمله برای
کسی صدق میکنه که با دیدن دخترای رنگارنگ دست پاش بلرزه
- یعنی الان به من کنایه زدی؟!
خندیدم گفتم:
-مرده کشته همین هوشتم!
ساشا خندید....موزیکی پخش شد...ساشا به چشم ابرو بهم
اشاره کرد گفت:
-من یه پیشنهاد دارم برات تایکی از این دخترای فامیل هم
romangram.com | @romangram_com