#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_50
بالاخره از تختم دل کندم و بعد از شستن سر و صورتم راهی طبقه پایین شدم آدرین با صدای تلویزیون خونه رو روی سرش گذاشته بود و با یه ظرف تخمه دست نخورده روی کاناپه رو به روی تلویزیون نشسته بود و میخ تلویزیون شده بود
نمیدونم چطور از بین اون همه سرو صدای تلویزیون صدای پای من رو شنید و به سمتم برگشت
به به خانم دکتر بالاخره از تخت دل کندی
بجای شرمنده شدن حق به جانب گفتم
. از عمد صدای تلویزیون رو انقدر زیاد کردی نذاری من بخوابم
با لحن با نمک و تابلویی گفت
. نه به جان تو من عاشق تکرار سریالهای فارسی وان هستم واسه همین صداش رو روی سرم گذاشتم
همونطور که به آشپزخونه میرفتم تا برای خودم چای دم کنم از لحنش خنده ام گرفت و با خنده گفتم
. کاملا معلومه ... تخمه ها رو واسه چی اینجوری پخش کردی
. حوصله ام تنهایی سر رفت هوس تخمه شکستن کردم اما خب ...
به پوست تخمه هایی که نشکسته دورش ریخته بود نگاه کردم و سری تکون دادم ... حالش رو درک میکردم خیلی سخته دیگه نتونی عادی ترین کار ممکن رو انجام بدی برای عوض کردن بحث گفتم
. الان که هیچی بعد از اینکه من جسمت رو پیدا کردم و خواستی از اینجا بری چی... اون موقع لابد از فرط تنهایی شهر رو میذاری رو سرت
romangram.com | @romangram_com