#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_44


به سمتم برگشت و با دیدنم لبخند

. سلام ... دیر کردی

در حالی که کفشم رو توی جا کفشی میذاشتم جواب دادم

. گفتم که کارم طول میکشه

روی مبل کنارش نشستم و گفتم:

.صبح کجا رفته بودی هر چی گشتم دنبالت نبودی

.حوصله ام سر رفته بود گفتم حالا که آسایشگاه آیرین نزدیکه یه سر بهش بزنم

. واقعا… کاش میشد منم ببینمش خیلی دوست دارم برادرت رو ببینم

با ذوق گفت

. میخوای عکسش رو نشونت بدم

.اوهوم خیلی دوست دارم

همون طور که بلند میشد نا به سمت اتاق های طبقه بالا بره با خودش زمزمه کرد


romangram.com | @romangram_com