#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_43
منم ساکت شدم و به آدرین که توی فکر بود نگاه کردم .... مطمئن بودم اونم مثل من فکر میکنه هر چی شده توی اون خونه توی دوبی شده
ساعت هفت کلاس داشتم اما بخاطر اینکه طبق معمول فراموش کرده بودم ساعت بذارم دیر از خواب بیدار شدم و مجبور شدم اولین روز ترم تحصیلی دوره ارشدم رو هلهلی آماده بشم تا به کلاس برسم
سریع لباس عوض کردم و قبل از خروج آدرین صدا کردم تا سفارشهای لازم بهش بکنم اما هرچی صدا کردم جوابی نداد تمام اتاقها رو گشتم اما نبود انقدر دیرم شده بود که وقت نداشتم نگران اینکه چرا روح خونه ام رو پیدا نکردم باشم برای همین سریع از خونه خارج شدم و ماشین از پارکینگ بیرون آوردم و انقدر ماشین رو گازوندم که هفت و پنج دقیقه رسیدم
پرسون پرسون شماره کلاس رو پیدا کردم و خودم رو به کلاس رسوندم استاد هنوز نرسیده بود
تقریبا نصف کلاس پر شده بود و بجز یک صندلی در ردیف اول که کیف دخترونه ای روش بود و چندتا در آخرین ردیف بقیه صندلیا پر بود جلو رفتم و خطاب به دختری که کنار صندلی خالی ردیف اول نشسته بود پرسیدم
. ببخشید خانم جای کسیه
بدون اینکه دست از صحبت با دختر کناری بکشه یا حتی یه نیم نگاه به من بندازه آره ای گفت و خودش رو خلاص کرد از طرز برخوردش اصلا خوشم نیومد دختره پررو داری با من حرف میزنی یا در و دیوار
نگاه خصمانه ای بهش کردم و ترجیح دادم در ردیف آخر بشینم جای اینکه کنار اون دختره گند اخلاق بشینم بین راه مدام با خودم غر میزدم
.دختره پررو انگار صندلی رو خریده...اصلا اگه آدرین اینجا بود بهش میگفتم اون کیف رو برداره بکوبونه تو فرق سر کچل دختره تا حالش جا بیاد وای که چقد با دیدن این صحنه بترسه
با یادآوری اسم آدرین اخمهام تو هم رفت روی صندلی آخرین ردیف نشستم و با خودم فکر کردم یعنی کجا میتونه رفته باشه... صبح که بیدار شدم نبود ... نکنه برای اینکه نمیتونستم به این زودی کمکش کنم ول کرده باشه رفته باشه اون نباشه با کی دوست بشم با این دختره پرروی حق به جانب اصلا میونه من از همون بچگی با دخترا خوب نبود من با سه تا پسر بزرگ شده بودم و به خلق و خوی پسرا عادت داشتم با دخترا اصلا خوب کنار نمیومدم واسه همین تنها دوستام تا حالا سه تا داداشام بودن...دوست پسر هم که نمی تونستم بگیرم دور از شأن و اعتقادات من بود اما آدرین فرق داشت...اون دوست پسر نبود اون پسری بود که میشد بهش اعتماد کرد یعنی اصلا اعتماد لازم نبود...آخه از دست یه روح چکاری برمیومد که من بخوام ازش بترسم البته بجز لفظ روح بودنش که در جای خودش خیلی هم ترسناکه منظورم از نظر جسمی بود تازه من دیگه اونو به چشم یه روح نمیدیدم اون واسه من دیگه یه دوست خوب بود ...ای خدا یعنی میشه دوباره برگرده خونه...معلومه که برمیگرد
آخه اون که جز من کسی رو نداره این همه التماس نکرد که حالا که قبول کردم ول کنه بره ... وایسا ببینم تا دیروز برای خلاصی از دست همین روح به جن گیر متوسل بودم حالا که خودش با پای خودش و بدون خبر رفته نگرانم نکنه برنرگرده آخه من چم شده ...یه روزه به روح سرگردان خونه ام که خیلی خوشگل میخندید و سرگذشت دردناکی داشت وابسته شدم ورود استاد رشته افکارم رو برید
کلید انداختم و در رو باز کردم به در ساختمون که رسیدم متوجه صدای بلند تلویزیون شدم ... پس برگشته بود در رو باز کردم و همون جور که انتظار داشتم رو به روی تلویزیون پیداش کردم صدای تلویزیون انقدر بلند بود که متوجه برگشتن من نشده بود بنابراین مجبور شدم اعلام حضور کنم
. سلام
romangram.com | @romangram_com