#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_36
. نه نیست
باتعجب برگشتوبه من نگاه کردلقمه ام رو قورت دادم و گفتم
. بابام یه پیرمرد خوشگذرون بود که تازه سر شصت سالگی یادش افتاد جوونیش حروم شده که مجبور شده با دخترعموی پولدارش ازدواج کنه و به اجبار چهل سال کنارش خوش و خرم زندگی کنه و بعد این شصت سال تازه یاد دل جوونش میوفته و یادش میوفته جوونی نکرده و ویار دختر بیست ساله برش میداره و مامان منو به ضرب زرق و برق خونه و پول و ماشین عقد میکنه و بعد منو میاره به این دنیای لعنتی حالا بنظرت روح همچین آدم بیمسئولیت و هوسبازی تو بهشته
.اگه برای تو پدرخوبی بوده شاید بهشتی باشه
. میدونی یعنی چه چهار سالت باشه و از عمه و عمو و برادر و خواهر ناتنیت بشنوی زنگوله پا تابوت و فکر کنی اسم دومت اینه... میدونی یعنی چی فقط به جرم بدنیا اومدنت یه خاندان ازت متنفر باشن و وقتی میبیننت حرفی نمونه بهت نزنن حالا بنظرت بازم این ادم واسه من پدری کرده
دستای سردش روی دستام گذاشت و برای دلداری گفت
. حتی اگر بدترین ادم دنیا هم باشه باقی الصالحاتی مثل تو برای این دنیا گذاشته همین برای اینکه خدا از سر تقصیراتش بگذره کافیه
از حرفش که بیشتر تعریف از من بود تا پدرم خنده به لبهام اومد متقابلا لبخندی زد و با مهربونترین لحنی که میشد از یه روح شنید گفت
. تو که انقدر قشنگ میخندی خب از اول بجای اون جیغ های خونه خراب کن یه لبخند میزدی ما انقدر برای راضی کردنت به زحمت نیفتیم خانم دکتر
از تعریفاش خوشم اومد و بادی به غبغب انداختم و گفتم
. به هر حال هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد
جوابی نداد نگاهش کردم و رد نگاهش رو به لقمه ای که توی دستم بود زدم
romangram.com | @romangram_com