#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_35
. تو خیلی بادنجون میخوری نه
استفهام آمیز نگاهش کردم این کی بادنجون خوردن منو دیده بود خودش توضیح داد
. روز اولی که تو خونه ام دیدمت داشتی بادنجون پاک میکردی البته وقتی برگشتم دیدم رو میز
. نذاشتی بخورم که ... وگرنه نه زیاد بادنجون نمیخورم
کمی مکث کردم و بعد از پشت و رو کردن بادنجونا گفتم
. میگما روح ها اونقدرا هم ترسناک نیستن پس چرا آدما تا اسم روح میاد از ترس قبض روح میشن
. نمیدونم شاید چون آدما از چیزایی که اطلاعی ازش ندارن میترسن و از اونجایی که دنیای زنده ها و مرده ها جداست و تجربه نشده است که کسی بخواد بشناستش پس ازش میترسن
. اما تو که نمردی
.نمیدونم شاید برای همین که نمردم هنوز تو این دنیا بین زنده هام اما اگر نمردم و روح نیستم پس چرا جز تو کسی نمیتونه من رو ببینه
زیر گاز رو خاموش کردم و در حالی که بادنجونا رو توی بشقاب میچیدم گفتم
. وقتی چهارسالم بود یه شب مامانمو بابام باهم بحثشون میشه وکارشون به کتک کاری و داد و فریاد میکشه و مامانم هم به قهر ازخونه میزنه بیرون، بدون اینکه بفهمه که بازم به بابام حمله قلبی دست داده ... اون شب من موندم و بابام و ازهمون شب بود که مجبور شدم باجنازه بابام سه روز تو خونه تنها بمونم البته این فقط یه احتماله اما شاید بخاطر اینکه مردن یه نفر رو دیدم میتونم با مرده ها ارتباط برقرار کنم
روی صندلی نشستم و به این فکر کردم چرا مثل دفعه قبل نگفت من که نمردم سر بلند کردم و بهش نگاه کردم ازچشماش خوندم که همونطور که من دلم برایا ون و وضعیتش سوخته اونم دلش برای من و کودکی وحشتناکم سوخته اومد کنارم روی صندلی رو به رونشست و به قصد دلداری گفت:
. مطمئنم که روح پدرت توبهشته
romangram.com | @romangram_com