#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_33
. خب خود کمالی گفت من مستقیم به حساب بیمارستانی که توش بستری هستی پول واریز میکنم
چشماش برق زد و با شوق از جا جهید گفت
. وای آره اصلا بهش فکر نکرده بودم ... پس یعنی فردا میری
از این همه ذوق و شوقش خنده ام گرفت
. فردا صبح کلاس معارفه دارم باید حتما برم سرکلاس پس فردا هم که جمعه است از شنبه هم که باید برم بیمارستان تا سه روز با شیفت صبح میرم شیفتم که تموم شد میرم بانک خوبه
اون همه ذوق کور شد و دوباره خودش رو روی مبل پرت کرد
. خب یه مرتبه بگو نمیخوای بری دیگه
بی توجه به حرفش روی مبل کناریش نشستم و در حالی که بهش خیره بودم گفتم
. جدا تو اونقدرا هم ترسناک نیستیا
. من که گفتم تو باور نمیکردی همش مثل این دختر لوسای خارجی تو فیلم ترسناکاشون جیغ میزدی حالا انگار من زامبی چیزیم آخه نه خدایی پسر به این خوشگلی ترس داره
سعی کردم با ادای خودش بگم
. آقای پسر خوشگل شما اگه یه روح تو اتاقت بود که مدام سعی میکرد بگیرتت میشستی باهاش چایی میخوردی
. اولا تقصیر خودت بود مثل ادم به حرفم گوش نمیکردی دوما روح ها اصلا چایی نمیخورن
romangram.com | @romangram_com