#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_22
.نمیدونم یه چیزی در مورد کمک کردن بهش میگفت ولی انقد ترسیده بودم متو
دستش رو تو هوا با بی قیدی تکون داد وگفت
. حالا هرچی
.نمیدونم یه چیزی در مورد کمک کردن بهش میگفت ولی انقد ترسیده بودم متوجه حرفاش نبودم اصلا
برگشت سمتم و سر تا پام رو نگاه کرد و گفت
. چیزی در مورد اینکه اونجا خونه خودشه نگفت
مطمئن بودم در این مورد با این مرد صحبت نکردم پس یعنی از کجا فهمیده نکنه غیب گو یا شایدم کاربلده ... با ذوق از اینکه یه چیزایی بارش هست فوری گفتم
. چرا چرا همینم گفت
دوباره برگشت و کل خونه رو نگاه کرد و به سراغ ساعت رومیزی که روی شومینه بود رفت و در حال برانداز کردن ساعت دوباره پرسید
. کاملا مشخصه
ساعت سرجاش گذاشت و کامل خونه رو از نظر گذروند و در آخر دستاش به هم کوبید
. خیلی خب عالیه بریم سر کارمون
romangram.com | @romangram_com