#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_16


.تورو خدا ولم کن اذیتم نکن من که کاریت ندارم ولم کن تورو خدا

لبخندی زد لبخندی که اون لحظه تو اون تاریکی بنظرم خبیث اومد و باعث شد بیشتر بترسم جوری که تموم قدرتم جمع کردم و با سر به سرش ضربه زدم جوری که دستامو ول کرد و سرش رو گرفت

.چته رم کردی من باید از تو بترسم وحشی برعکسه

از فرصت استفاده کردم و سریع از جا بلند شدم همزمان به این فکر کردم سوییچم کجاست و ازاینکه یبار میلم کشیده بود منظم باشم و سوییچ رو جاکلیدی جلوی در بذارم خوشحال شدم با یه حرکت سوییچ از جاکلیدی برداشتم و به سمت ماشین دوییدم سریع قفل مرکزی زدم و ماشین روشن کردم و با ریموت توی ماشین در حیات باز کردم خداروشکر که همش بیهوش بودم و وقت نکرده بودم قفلش کنم صدای روح از نزدیک در وردی ساختمون بگوشم رسید که فریاد میزد

.صبر کن کجا میری نمیذارم بری نباید بری

قبل از اینکه بهم برسه استارت زدم و پام رو گاز فشار دادم و ماشین از جا کنده شد

ساعت ها بود که بی مقصد و بی جهت توی خیابون چرخ میزدم از خونه که زدم بیرن قصدم این بود که برگردم خونه و دیگه هم پشت سرم رو نگاه نکنم اما دیدم از جاده های بیرون شهری که توی شب پر از ماشین سنگین میشن بیشتر میترسم تا یه روح که دستش از دنیا کوتاه ست بعدشم که کلا نظرم برگشت و تصمیم گرفتم به جای برگشتن به خونه و تسلیم شدن دنبال عوض کردن خونه ام باشم تا از دست این روح نکبت خلاص شم

به چراغ بنزینم که دیگه کارش از چشمک گذشته بود و داشت به پام میفتاد نگاهی کردم و گوشه ای پارک کردم دور و برم رو نشناختم نباید هم میشناختم هنوز یه هفته نشده بود به این شهر اومده بودم اما کمی دورتر ترمینال صفه رو تشخیص دادم اونجا رو خوب به یاد داشتم سری قبل که با مامان اومدیم وقتی ماشین رو همینجا برای من گذاشت مجبور شدیم با اتوبوس برگردیم

به ساعت ماشین نگاه کردم سه صبح بود نزدیک به پنج ساعت بود که از خونه فراری شده بودم و سرگردون خیابونا شده بودم حسابی هم خوابم میومد به ناچار وارد پارکینگ خصوصی شدم و ماشین پارک کردم و خودم به سمت ساختمون رفتم

پیدا کردن نمازخونه به کمک تابلوهای راهنما زیاد سخت نبود اما پیدا کردن یه جای خوب تو اون همه شلوغی و زنهایی که تو هم تو هم خوابیده بودن تا جا برای بقیه هم باشه کمی سخت بود اما به هر زحمتی بود یه جای خوب یه متر در یه متر گوشه ای بین یه زن چاق و یه

به هر زحمتی بود یه جای خوب یه متر در یه متر گوشه ای بین یه زن چاق و یه زن چادری پیدا کردم و همون جا دراز کشیدم کیفی همراهم نداشتم که به عنوان بالشت زیر سرم بذارم همین قدر هم که مانتو شلوار تنم بود به لطف این بود که صبح موقع بدرقه ماهان پوشیده بودم بعدشم که همش در حالت غش و ضعف بودم و وقت لباس عوض کردن نداشتم وگرنه حتما با لباس خونگی از دست رح به خیابونا پناهنده میشدم برای همین همونجور دستم تکیه گاه سرم کردم و به علت کبود جا پامو تو شکم جمع کرد و انقدر خسته بودم که همون موقع خوابم برد

صبح با صدای نماز نماز گفتن های متصدی نمازخونه بیدار شدم 5 دیقه که همون جا سر جام نشسته بودم و مات و مبهوت به دور و برم نگاه میکردم تا ویندوزم بالا بیاد و بیاد بیارم که اونجا چکار میکنم بعدش هم که به سمت وضو خونه رفتم تا حالا که یه بار قسمت شده صبح برای نماز بیدار شم حداقل برای یه بار هم شده موقع نیت بجای دو رکعت نماز صبح قضا با افتخار سرم بالا بگیرم و بگم خدایا یه بار هم که شده به وقع سر قرارمون رسیدم


romangram.com | @romangram_com