#دلی_نمونده_بشکنی_پارت_10


-لابد خودشم نشسته بعد درد دل کرده و ازنحوه توکمارفتنش واست گفته احیانا با هم چایی نخوردین؟

-مسخره نخیر خودش که اصلا نمیدونست روحه نشسته بود شعر یادت نره نگاه میکرد وقتی اقای کمالی بهش گفت جنازه تازه فهمید

بازم فکر کرد شوخی میکنم و به حرفم خندید

-وای خدا بخدا خیلی باحالی شعر یادت نره نگاه میکرد

از جاش بلند شد ولیوان خالی شیر از دستم گرفت در حال بیرون رفتن شروع به غرغرکرد

-صدبار به این مامان گفتم نذارید دختر تنها بره شهر غریب بفرما توهمی شده به من میگه روح ها شعر یادت نره میبینن

سرم رو بالشت گذاشتم و به حرفهایل ماهان فکر کردم کم کم داشتم به این باور میرسیدم که از ترس تنهایی توهم زدم که که باز سرکله اش پیداشد و هنوز از راه نرسیده مستصل پرسید

.تومنو میبینی مگه نه...تومنو میبینی

از ترس دوباره دیدنش و باور اینکه فقط منم که روح میبینم شروع کردم به جیغ زدن و عجیب این بود روحه سعی میکرد ارومم کنه

.ساکت جیغ نزن کاریت ندارم که هیییییس تورو خدا اروم

اما من همچنان هیستریک جیغ میزدم به صدم ثانیه نرسیده ماهان خودش بهم رسوند از قیافش ترس و نگرانی میریخت سریع بالای سرم اومد و منو در اغوشش گرفت و منم مثل بچه گربه های ترسیده خودم رو بهش فشار دادم میترسیدم و ماهان برای اروم کردنم موهامو نوازش کرد

.هیس چیزی نیست عزیزم داداشی اینجاست نترس خواب دیدی تموم شد


romangram.com | @romangram_com