#دلهره_پارت_84
_نخیرم...تازه بهم گفت موهات شوره داره باید پایینشو کوتاه کنی زیر ناخن هاتم کثیفه...!
_وا...؟؟
همین "وا" گفتن بامزه اش باعث شد از خنده منفجر بشم...
_خیلی بدجنسـ ـی...میبینی دارم نگران میشم باز ادامه میدی؟
_حقته...
صداشو کمی پایین آورد و انگار گوشی و بیشتر به دهنش نزدیک کرد
_واقعا واسه چی اومده بود؟
_یعنی تو نمیدونی؟
_نمیدونم ولی میشه حدس زد...
صداش ناراحت شد...چقدر به مادرش وابسته است...
_ناراحتی اومدی سمت ِ من؟
_من این حرف و زدم؟
صداش واضح تر شد...حتی میشه گفت کمی جدی...منم دیگه نمیخندیدم...چون متوجه ناراحتی و نگرانیش شده بودم...
_پس چرا ناراحتی؟
_اینکه میخوام مادرم و تنها بذارم ناراحتی نداره ساغر؟
لب هام روی هم قفل شد با حرفش...خوشحال نبود...شایدم پشیمون شده روش نمیشه بگه...آره...حتما همینه...میترسه با سهراب رو در رو بشه و بگه دیگه منو نمیخواد...حتما هستن کسایی که راضی بشن و با مادرش زندگی کنند...شایدم کسی و پیدا کرده...
_این بود اون عشقی که سنگشو به سیـ ـنه میزدی؟ ..این بود...
وسط حرفم اومد...
_ساغر عزیزم...
دیگه مهربون حرف زدنش نمیتونست از عصبانیتم کم کنه...ناز میکرد واسم؟
_این بود اون عشقی که میخواستی کلک اِتو بکنه؟؟
_ساغر چرا عصبانی میشی؟ چرا خودتو ناراحت میکنی؟..من اگه با تو درد و دل نکنم که باید برم ...
ادامه ی حرفش و نزد و زیر لب "لعنت بر شیطون" فرستاد...صدای نفس های ممتد جفتمون و میشنیدم..
_من بهت گفتم تا ایستگاه آخر میمونم ولی مثل اینکه تو خیلی وقته پیاده شدی...
صداش واضح تر شد..کمی از اون جدی و خشک حرف زدن بیرون اومد...میخواست با بالا و پایین کردنش صداش خرم کنه...مگه من بچه ام؟
_خانوم این چه حرفیِ میزنی...من عذاب وجدان دارم چون مادرم تنهایی زندگی سختشه...باید همه کارهاشو خودش بکنه...باور کن من کم نیاوردم...اصلا مگه چی شده که کم بیارم؟...من همیشه همینطورم..هر تصمیمی که تو زندگیم بگیرم باید اون وسط یه چیزی یا کسی باشه که منو به عذاب وجدان بندازه...حتی اگه اون تصمیم خیر باشه و سلاح...درکم میکنی؟
بغض گلوم و گرفت...چشم هام تار شده بود و چونه ام میلرزید...هر پسری اینقدر به مادرش ارادت داره؟
@romangram_com