#دلهره_پارت_83
_قربون سرخی گونه هات بشم.
چایی خوردنمون که تموم شد خواست سینی رو باهام تا آشپزخونه بیاره که یاد دستش افتادم و دردی که داشت...
_نمیخواد شما بیارید...دستتون درد میگیره...
_دختر جان این پسر آبروی مادر مریضشو پیش توام برده؟
سینی و از دستش گرفتم و به آشپزخونه بردم...پشت سرم اومد...
_این چه حرفیِ...ایشالا زودی خوب بشید...باید مراعات کنید
لبخند مهربونش و بـ ـوسه ای که به صورتم زد باعث شد بغـ ـلش کنم...توی آغـ ـوشش یه نفس عمیق کشیدم...چه آرامش خوبی داشتم کنار عطا و مادرش...
آلبوم عکس هامو که شامل عکس های عروسی سامان میشد بهش نشون دادم..یه طوری قربون قد و بالام میرفت که هوا برم داشت واسه خودم جنیفرلوپزی ام و خودم خبر ندارم...
یه ساعت و نیم بیشتر نموند..منتظر موند تا مامان مونس بیاد اما اونم نیومد..دوست داشتم واسه نهار نگهش دارم ولی بهم گفت وقت واسه رفت و آمد زیاده...وقتی داشت از خونه میرفت هی سربه سرم گذاشت که واسم رفته پارچه چادری و انگشتر خریده...به قولی میخواست مطمئن بشه که جوابم مثبته...نیش باز منم که گواهی خرکیف بودنم رو علنی نشون میداد...
با رفتن مامان مولود دوییدم تو اتاقم و اولین کاری که کردم به گوشی عطا میس انداختم...دل تو دلم نبود تا باهاش حرف بزنم..باید مطمئن میشدم که خودش هم نظر مادرش و قبول داره یا نه...چند دقیقه ای گذشت...داشتم نا امید میشدم که بالاخره زنگ زد...
فقط چند ثانیه ای داشتم میخندیدم...خوشم می اومد پشت تلفن منتظر نگهش دارم...تک سرفه ای کردم و کف دست هامو محکم به لب هام فشار دادم تا دهن گشاد شده ام جمع بشه...باید هنوز سرموضع خودم میموندم...دلم میخواد ناز کنم...عطاهم چه محرم چه نامحرم فعلا یه "بله" از من طلبکاره...باید نازم و بکشه شاید یه لطفی در حقش کردم...خدارو چه دیدی؟؟!!
_الو...؟
_سلام خانوم...
وای خدا عجب صدایی داره پشت تلفن...وای نکنه از صدای خروسی ِ من خوشش نیاد...وای خدا قلـ ـبم داره میاد تو دهنم...
_ساغر...خوبی؟
خودم و جمع و جور کردم.
_من خوبم...تو خوبی؟
صدای خنده اش و شنیدم...
_تا الان خوب نبودم ولی مگه میشه صدای تو رو شنید و خوب نشد؟!
ذلیل شی ایشالا...قلـ ـبم ریخت پایین که با این حرفت...
_منم تا یکی دوساعت پیش زیاد خوب نبود..اما مگه میشه مامان مولودِ بعضیارو دید و خوب نشد؟
_چی؟...مامان مولودِ منو کجا دیدی؟
با شیطنت خندیدم و روی صندلی اتاقم نشستم
_اومده بود خونه امون ببینه کچل نیستم یا پوستم نسوخته...از اینجور مسائل زنونه!!
جلوی دهنم و گرفتم تا نزنم زیر خنده...لحنش کاملا عوض شد...
_مامان منکه اهل این کارا نبود...داری شوخی میکنی دیگه؟
به زور جلوی خودم و گرفتم
@romangram_com