#دلهره_پارت_5
دستمو گرفت و از روی تخـ ـت بلند شدم. کش سرمو از روی میزم برداشت و با یه شونه داد دستم...
_دروغ که نمیگی؟
_نه به جون سامان...پاشو موهاتو شونه کن بریم بزنیم به بدن...بدون تو مزه نمیده
صندلی میزم و کشید و گذاشت رو به روی تخـ ـتم...وقتی نشست روی صندلی با غیظ نگاهش کردم...
_تو صبح کجا بودی؟ چرا نیومدی دنبالم؟
پا رو پا انداخت و دست به سیـ ـنه به صندلی تکیه داد...موهامو به زور شونه میکردم که با حالت مرموزی گفت
_مامان مونس صبح گفت واسه شام مهمون داریم منم رفتم خرید.
نیش تا بناگوش باز شده اش نشون از دیدن یار میداد..!
موهامو بالای سرم با کش بستم...
_پس نرگس خانوم داره میاد که شما آرو بیرا کردی!
سرشو بالا و پایین کرد و لبخند محوش و پهن تر کرد.
_دقیقاً...حالام پاشو تا سهراب سهم مارم نخورده
_بریم پس...
نمیفهمیدم بلال و دارم چجوری گاز میزنم...به قدری مزه ی بلال شیری و دوست داشتم که موقع خوردنش پدر و مادر خودمم فراموش میکردم.
_مگه نهار نخوردی...؟
عادت داشتم موقع جوییدن غذایی که دوستش دارم چشمامو ببندم و فقط لذت ببرم...
ولی بابت حرفی که سهراب زد و خنده ای که بعدش کرد چشمامو باز کردم.
_نهار خوردم تا چشمت دربیاد عزیزم!
دونه ی بلال به ریشش چسبیده بود که سامان با نوک ناخن تیزش به صورت سهراب زد.اخمش به سامان بی فایده بود..
_داداش تو که از ما بدتری...ریششتو برو پاک کن
با کف دستش به صورتش کشید و رو به سامان و من که میخندیدیم گفت
_خانوادگی گرسنه ایم...منم با اینکه نهار خورده ام ولی بوی غذای مامان مونس داره از پا درم میاره...میرم دوش بگیرم اگه شد یه چرتم بخوابم تا مهمونا نیومدن.
کیفشو برداشت و همزمان با برداشتنش به کمـ ـر سامان کوبید.
_وحشی
وحشی
دور تر که شد منم بد و بیراه بارش کردم
_این چرا همه اش قاطیِ...صبح گیر داده بود به رژ لب من...بعدم که بهش میگم چرا گیر میدی میگه بهت میاد...خله نه؟
@romangram_com