#دلهره_پارت_43
اهل فضولی کردن نبودم که بپرسم چی شده و چرا...ولی خودش سر نهار گفت که بهونه گیری های ساغر خسته اشون کرده...و این قضیه از بعد ازدواج سامان و مراسم هاش بیشترم شده...
گاهی ام حق و به ساغر میداد...اینکه مدام باید با مادرش بیرون بره یا سهراب باشه...
اینکه تو خونه حوصله اش سر میره و پدرش بهش اجازه نمیده با دوستاش تفریح داشته باشن...
اینکه خودشم وقتی میره خونه اونقدر خسته اس که گاهی شاید ساغر رو هم نبینه و شب بخوابه...
براش مهم بود حال خواهرش اما بهم ریختگی خودش هم نمیتونست نتیجه این مشکل باشه...اینطور که خودش میگفت ساغر از اول هم یه سری بهونه گیری های موجه و غیر موجه داشته...مطمئن بودم دلیل دیگه ای هم باید باشه که من برای دونستنش محرم نیستم!
هر دلیلی داشت من باید امروز حرف دلم رو میزدم و زودتر تکلیفم رو مشخص میکردم...هر چقدر بیشتر تعلل کنم پشیمونی ام بیشتر میشد...
_برنامه ی امروزت چیِ سهراب؟
نگاهش به مانیتور کامپیوترش بود که گذرا نگاهم کرد
_کار خاصی ندارم...چطور؟
برای نلرزیدن صدام تک سرفه ای کردم...
_میخوام درباره ی یه موضوعی باهات حرف بزنم.البته اگه وقت داری
با تعجب نگاهم کرد
_طوری شده؟
_نه...فقط امروز وقت داری بیرون شرکت درباره اش حرف بزنیم؟
با تردید سرش و تکون داد
_باشه...بعد شرکت باهم حرف میزنیم.
وقتی دوباره به کارش مشغول شد نفسم رو با خیال راحت بیرون فرستادم و برای چند لحظه چشم هامو هم گذاشتم و خدارو شکر کردم...
قدم اول رو برداشته بودم ...
شوریدگی با دل شوره رابطه داره ؟
دل تنگ ِ با فشار قبر نسبت مـ ـستقیم داره ؟
تب ندارم ، هذیون می گم .راستی منشاء هذیون از کجاست ؟
لعنت به دلی که تو همه ی زمانها بگیر و ببند داره و آروم نیست . کاش توی کوچه هاش حکومت نظامی اعلام کنن .لعنت به دلی که خون می خوره و آب ِ شور پس می زنه .
لعنت به منی که صاحب همچین دلی ام . تقصیر ها از توبه دیگه تجـ ـاوز کرده و من از دنیا .
پرواز یعنی :آونقدر پرنده باشی که اسیر چشم های صیاد نشده باشی که حتی با در ِباز قفس پرندگی یادت رفته باشه.دل یعنی : هم معـ ـشوق باشی هم عاشق . طعمه خور باشی ، دام برایت حـ ـلقه ی وصال باشه.عشق یعنی :او را خود التفات نبودی به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم صیاد یعنی :هنوز اونقدر آدم باشی که خودخواهی های ِعاشقانه ی جهان و در دام معـ ـشوق گیرت نریخته باشی .دل یعنی :پرنده اگر از معـ ـشوقگی استعفا کرد و عاشق شد ، حیرانی ِ بالهاش و بُعد قفس بیدار نکنه.عشق یعنی :پرواز را از پرنده نگیر . آزاد باش ِعاشقی ...
چهار ساعت مونده به پایان کار به یه چشم بهم زدنی گذشت...برای حرف زدن نمیدونستیم کجا باید بریم...
منم که اونقدر دستپاچه بودم که ترجیح میدادم بیشتر دنبال جا بگردیم برای حرف زدن...پارک نزدیک محل کار و انتخاب کردیم...قبل حرف زدن سهراب دوتا بستنی گرفت...هر وقت استرس میگرفتم و یا دلواپس میشدم به کل گلوم بسته میشد و حتی آب هم از گلوم پایین نمیرفت...به زور بستنی رو خوردم..._خب ...منتظرم عطا خن...بگو ببینم چی شده؟خدارو قسم دادم به عظمتش...که بتونم بگم حرفی رو که مدت ها راز دارش بودم...
_اول میخوام نظرتو درباره ی خودم بدونم...اینکه بدون هیچ تعارفی بگی من چجور آدمی ام!
@romangram_com