#دلهره_پارت_37
صداش لرزید...درست مثل قلب من ...نگاهش که کردم پلک هاشو برای چند ثانیه باز و بسته کرد...ضعف پاهام باعث شد نیم خیز بشم و اونم درست رو به روم زانو بزنه...
سهراب اومد و تا خواست بتاین رو روی زخمم بریزه تلفن همراهش زنگ خورد ...
خودم میخواستم بتادین رو بردارم که یهو انگشت های ساغر به دستم خورد و به هول عقب کشیدم...فهمید اما عقب نکشید...جلوتر اومد و پارچه ای روی زانوش گذاشت
_انگشتتو بیار جلو...
اشاره اش به زانوی خودش بود...
نگاهم و از آشپزخونه بیرون کشیدم تا سراغی از سهراب گرفته باشم که از لبه آستین لباسم دستم رو کشید و درست روی زانوی خودش نگه داشت
_تکونش نده آقای عطا!
انگشت های دستم میلرزید و اینو ساغر هم میدید...لعنت فرستادم به خودم که شدم شیطان لحظه ها...لعنت فرستادم به خودم که سوزش این دست رو صد هزار بار دیگه حاضر بودم تحمل کنم بلکه همین مداواگر به سراغم بیاد...
پنبه ی آغشته به بتادین رو روی زخمم کشید
_دکترا میگن بتادین و مـ ـستقیم به زخم نزنید...خوب نیست..! منم اینارو کلاس رفتما که بلدم...!
زبونم رو توی دهن خشکم چرخوندم تا حرفی بزنم که خودش ادامه داد
_میدونی...دوست داشتم برم دانشگاه که تحصیلکرده باشما ولی خب نشد...راستش منم اهل درس نیستم...گفتم در عوض میرم کلاس بیرون...شیرینی هم که خونه امون خوردی...اونم تو کلاس یاد گرفتم...به توام یاد میدم..بوی آردنخودچیت که خیلی خوبه..حتما استعدادشو داری...
چسب زخم رو از توی کیسه بیرون کشید و با خنده ی بانمک خودش سر تکون داد و گفت
_دیدی چه زود جوش میارم!! توام از اون دسته آدم هایی هستی که منو عصبانی میکنی...میدونی چرا؟
سیاهی چشم هاش درست مثل سیاه چالی بود که هرچه بیشتر نگاهش میکردم بیشتر به عمقش فرو میرفتم و حتی فرصت دست و پا زدن هم نداشتم...اما سوالی که پرسید کنجکاوم کرد که بدونم...
_چ...چرا؟
چسب زخم رو روی انگشتم گذاشت و دو طرف چسب رو دور انگشت پیچید...
دوباره به چشم هام خیره شد...نفوذ اینها کار خدا بود...؟!
_چون...
لبخند روی لبش پهن تر شد.بلند شد و ایستاده نگاهم کرد
_هیچی...ولش کن.
سهراب برگشت و بینمون ایستاد...سآغر رفت سراغ میز کوچیک توی اشپزخونه...نگفت چرا دوسم نداره..!
_ببینم چی شد دستت؟
_چیزی نشد..یه بریدگی سطحی بود...
_بریم این نرم افزارو چک کن ساغر بقیه کارهارو میکنه..مگه نه ساغری؟
در یخچال و باز کرده بود که سرشو بیرون کشید و رو به جفتمون گفت
_آره...من تا افطار شمارو آماده کنم میتونید برید ولی گفته باشما...واسه شام دست به سیاه و سفید نمیزنم!
@romangram_com