#دلهره_پارت_126
_که من واذیت کردی...
دوباره کنار گوشم حرف زد و صداشو واسه دق دادن من بالا و پایین کرد
_اذیت شدی؟
حالا اینم منتظر بود من یه چی بگم که دست از همین کاراش برداره...
_نخیرم...خیلی ام خوش گذشت...ولی مامانم بهم گفته تا وقتی با تو نرفتم زیر یه سقف وا ندم!
سرم و روی سیـ ـنه اش جابه جا کردم تا چشم هاشو ببینم...پلک زد و با لبخند کوتاهی گفت
_خب نگرانه...منطقی ام هست...ولی ما که...
برای اینکه اذیتش کنم گفتم
_ولت میکردم معلوم نبود تا کجا ادامه میدادی!!
لـ ـبمو گاز گرفتم تا نزنم زیر خنده اما وقتی با دلخوری و مظلومیت به چشم هام نگاه کرد سرم و بلند کردم و زیر گلوشو محکم ماچ کردم
_البته که تا همینجاشم به من خیلی خوش گذشت...
لبخند زد و با شیطنت گفتم
_قسمت بعدی برنامتون کی پخش میشه آقا؟
موهامو آروم کشید و پیـ ـشونیم و بـ ـوس کرد...میخندید وقتی که گفت
_اونش بستگی به جدول پخش برنامه ها داره خانوم...
از حاضر جوابیش خوش اومد...به خودم اشاره کردم و گفت
_که اونم دست منه!
جلوی خنده اشو گرفت و به تایید حرفم سرتکون داد
_صد البته...
با خنده سرمو به سیـ ـنه اش فشار دادم و گفتم
_شما هروقت خواستی برنامه اتو پخش کن...جدول پخش ما دست شماست...خیالت راحت
سرشو به سمت سیـ ـنه اش خم کرد و صورتشو کنار صورتم گذاشت...انگار که بچه اشو بغـ ـل کرده باشه
_لطف عالی متعالی...شرمنده میکنید
روی سیـ ـنه اشو بـ ـوسیدم و خودم و توی آغـ ـوشش جمع کردم
_خواهش میکنم...دشمنتون شرمنده
طولی نکشید تا عطا رو خواب کنم و خودم بلند شم...خب منکه مثل اون خوابم نمی اومد...عطا از وقتی اومد خونه چشم هاش خسته بود...این چند شبم که دیر وقت می اومده خونه صبح زودم میرفته...
برای اینکه با سر و صداهام بیدارش نکنم از اتاق بیرون رفتم و خودم و به مرتب کردن وسایل آشپزخونه مشغول کردم...
@romangram_com