#دلهره_پارت_123

بازوم و توی دستش گرفت و بلندم کرد...اینبار صورت هامون رو به روی هم قرار گرفت
_من سنگینم عطا!
بلند خندیدم و اون بابت شیطنت چند دقیقه پیشش بی حال لبخند زد
_فکر میکنی...
با خنده انگشت دستم و روی صورتش کشیدم
_ولی ترازوی خونه امون حرف منو تایید میکنه
انگشت دستم و بی هوا گاز گرفت و از سر خوشی شوخیش جیغ کشیدم...
_من این سنگینیو دوست دارم...
_حالا شد...!
با شیطنت ابروهام و بالا داده بودم که قسمتی از موهام و توی دستش گرفت
_چند سانت از تهش زدی؟
به کوتاهی موهام اعتراض میکرد...
_من نزدم که ...آرایشگر زد...فکر کنم ده سانتی شد....
یه دستشو زیر سرش گذاشت و با دست دیگه اش گونه ام و لمس کرد
_دیگه کوتاهش نکن..باشه؟
خیره به چشم هام منتظر جواب بود
_چشم...
_فردا بریم لباس بخریم؟...سفره عقدمونم انتخاب نکردی
_باشه...اگه تو کار داری خودم میرما...
لبخند زد و لپم و کشید
_که بعدش سرم داد بزنی و منو ناراحت کنی؟
تنم و از روی تنش برداشتم و دست هامو کنار بدنش گذاشتم...در حین اینکه میخواستم ازش دور شم گفتم
_عوضش به جاهای خوب میرسه!
دوتا دستامو باهم کشید و من دوباره توی بغـ ـلش افتادم...لب هامو طولانی بـ ـوسید و من سرمـ ـست از لمس محبت عطا خداروشکر کردم...
_ساغر دیروز رفتم آرایشگاه موهامو کوتاه کنم...به پسره گفتم چند ماه دیگه عروسیمه گفت برم پیش خودش...بعد قیمت پرسیدم فکر میکنی گفت چند؟
چهار زانو روی تخـ ـت نشستم و عطا همچنان دراز کش نگاهم میکرد
_چند؟

@romangram_com