#دلهره_پارت_122
_بیشتر بخند...
لبخند زدم اما این بغض سر بسته شدن نداشت...
_نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم!
دوباره بغـ ـلم کرد و اینبار جای خودش و با من عوض کرد...دیوار سرد اتاق کمـ ـرم و که از دست های عطا حسابی گرم شده بود خنک کرد...
دست هامو دور گردنش حـ ـلقه کرده بودم و یه دل سیر گریه کردم...گریه کردم و اون فقط باهام حرف زد و قربون صدقه ی این سگِ بداخلاق رفت!...
_یه خورده از اشکای تو رو بریزن تو زاینده رود از خشکی درمیاد...
خندیدم و با گریه سرم و از روی سیـ ـنه اش برداشتم.
_یه خورده از صبر تو رو من داشتم دنیامون گلستون میشد...
روی چشمم و بـ ـوسید و بعد لپ های خیس از اشکم و ...
_دنیای من با تو گلستون شده...
لب هامو کوتاه بـ ـوسید...کاش ازم دور نمیشد
_عطا؟!
_جانم؟
دوباره گوشه ی لـ ـبم و بـ ـوسید...
_از چشمت نیفتم با این کارام؟
با بغض گفتم و بلافاصله بعد از تموم شدنش زدم زیر گریه...چشم هام تار میدید عطارو...لبخند روی لبش بود...پس هنوز دوستم داره...پس هنوز باید امیدوار باشم؟!
کف دو دستش و کنار صورتم گذاشت...لبخند زد و نگاهش از چشم هام به لـ ـبم رسید...میلرزید از گریه اما...اما...وقتی لب هامو بین لب هاش قفل کرد جای لب هام دلم لرزید...با همه ی محبتش منو میبـ ـوسید و با همه عشقی که بهش داشتم همراهیش کردم.
به موهاش چنگ می انداختم و اون با همه ی صبری که ازش سراغ داشتم با بی صبری تمام جای جایِ صورتم و میبـ ـوسید....
*****
سرم و از روی بالش تخـ ـت برداشتم و روی سیـ ـنه اش گذاشتم...دستشو میون موهام فرو برد ....انگشت دستشو بین دست هام گرفتم
_عطا...
بازوهام و گرفت و منو بالاتر کشید...چونه ام و بین سیـ ـنه اش گذاشتم...سرش و روی بالش گذاشت و چشم هاشو روی هم گذاشت
_جانم؟
_لباس عروس و به سلیقه ی خودم بخرم دیگه؟
چشم هاشو باز کرد و لبخند زد... موهام و پشت گوشم انداخت
_معلومه...من از اون مدلی که خودت گفتی خوشم اومد...به تو میاد.
_اگه مامانم بگه نه چی؟
@romangram_com