#دلهره_پارت_102
ولی آخر شب سهراب اومد تو اتاقمو بهم گفت به عطا سخت نگیرم و مثل این طلای گرونی که پولشه و کردم تو پاچه اش واسه خرید های دیگه و حتی خونه من کوتاه بیام.حرف هاشو اصلا قبول نداشتم..معلومه چون مرده طرف هم نوع خودش و میگیره...این منم که قراره صبح تا شب تو خونه باشم ...پس خونه ای هم که میگیرم باید طبع میل و خواسته ی من باشه و نه عطا که شب به شب میاد و خسته کوفته میگیره میخوابه!
هرچند که اصلا توقع نداشتم عطا این سرویس طلارو برام بخره ولی با این کارش نشون داد که من هرچی بخوام برام تهیه میکنه...حتی واسه جایزه اشم که شده!
عطا که بهم پیام داد رسیده با خیال راحت رفتم حموم و دوش گرفتم....
آخر شبم به یاد عطا خرس پشمالومو بغـ ـل گرفتم و فکر کردم..به همه چی...
حتی به اینکه خوبه عطا کم موئه!..مثل این خرسم نیست که هرشب موهاش میره تو دماغ و دهنم...
ولی...چقدر دوسش دارم...نه این خرسه رو...عطارو...اصلا حرف که میزنه آروم میگیرم...حتی اگه بخوامم دونه دونه موهاشو از ته بکنم! مثل وقتی که گفت برام سرویس طلارو خریده...ولی به خدا اگه یه کم دیگه میگفت اشتباه کردم و هرچی تو بگی حتما بدون اینکه طلارو ببینم میبخشیدمش و نمیذاشتم طلارو پس بده...
همین باعث میشد که تا آخر عمر زندگیمون که ایشالا صد سال باشه تا یه اشتباهی میکنه زود بگه غلط کردم و منم ببخشمش.
من خودم میدونم که دیگه نسل اینجور مردهای حرف گوش کن منقرض شده...ولی حالا که خدا یکیشو گذاشته تو دامنم باید نهایت استفاده یا حتی سوء استفاده رو ببرم....وگرنه میشه کفر نعمت...!
دیرتر از همیشه خوابم برد و زودتر از همیشه بیدار شدم...صبح موهامو شونه کردم و صبحونه ی مفصلی خوردم.مامان و سهراب دست از سرم برنمیداشتند...هی میخواستند به من یادآوری کنند که اول زندگی هرچی راحت بگیری راحتم میگذره...
میخواستند به من یادآوری کنند که اول زندگی هرچی راحت بگیری راحتم میگذره...
تازه مامان مونس بهم گفت شبم عطا و خانواده اش میان خونه امون برای تعیین روز عروسی...وای وقتی که مامان مونس تاریخ عادت ماهانه امو پرسید هم مردم از خجالت هم سکته کردم از خوشی اتفاقی که تصورشم یه خونی به رگ هام تزریق میکرد...فقط این میون حسرت خوردم کاش از قبل این حرف ها میرفتم دکتر زنان و بهش میگفتم تاریخ عادت های ماهانه ام اصلا منظم نیست و گاها پیش میاد تو یه ماه عادت نشم.
سلاعت یازده عطا اومد دنبالم...
شال سرخ آبیم و سرم کردم و مانتوی سورمه ای و کیف و کفش تقریبا همرنگ شالم و پوشیدم...حتی یه خورده ام آرایش کردم ...
در ماشین و برام باز نگه داشته بود...اصلا میدیدمش نیشم عمیقِ عمیق باز میشد...آقامون از وقتی به من محرم شده بود روز به روز خوشگل تر و جذاب تر میشد...میگن خیلی از مردها بعد ازدواج زیر و رو میشند نقل همین عطای منه..
_سلام آقا
_سلام خانوم خانوما...شما چه خوشگل شدی!
میشد حدس زد چرا مسیر نگاهش به بالای سرم مونده!...موهامو که از زیر شال بیرون اومده بود داخل فرستادم
_چشمات قشنگ میبینه...صبحونه خوردی؟
سوار ماشین شدم و درو برام بست...سرشو از شیشه پایین اومده ماشین یه کم داخل آورد
_آره عزیزم...تو چی؟
با لبخند پلک هامو باز و بسته کردم...
اول رفتیم سراغ خونه!...واقعا که بعضی از این املاکی ها وقت آدم و میگیرن...یه خونه هایی بهمون نشون میدادند که عطا قبل از من میرفت جلوی در وایمیستاد و میگفت بریم!
ولی اینطوری که نمیشد...باید همین امروز یه جایی رو پیدا میکردیم...تو این اوضاع که شب میخوابی صبح پا میشی یا قیمت رفته بالا یا اومده پایین تعلل کردن آدم و بد بخت میکنه...البته این حرف و عطا زد و من باهاش موافق بودم...
آخرین خونه ای که قرار بود بعد دو ساعت و چهل دقیقه رفت و آمد بهمون نشون بدن خونه ای شصت متری بود...البته محله اش یه کم از خونه ی خود عطا اینا دور تر میشد و باید برای رفتنش حتما یه تاکسی رو سوار میشدیم...
خونه شصت متری که سی میلیون ماهی سیصد بابتش باید پرداخت میکردیم تقریبا خونه ی خوبی بود و از همه مهمتر سه سال ساخت بود و هنوز نو به نظر میرسید...بیرون خونه که ظاهر خوبی داشت و داخل خونه هم همینطور...تنها ایرادی که عطا بهش گرفت کم نوری خونه بود چون فقط از آشپزخونه نور میگرفت...تقریبا کنار در ورودی و شاید سه قدم اینورتر یه آشپزخونه نه متری بود و رو به روی آشپزخونه پذیرایی ال مانند قرار داشت...اتاق خوابم سمت راست پذیرایی قرار گرفته بود...به قول عطا اگه یه تخـ ـت دو نفره میذاشتم توش دیگه فقط واسه یه میز کامپیوتر جا داشت...
با اینکه متراژش کم بود و من توقع داشتم بتونیم یه خونه بزرگتر بگیریم ولی وقتی قیمت هارو دیدم و خونه هارم دیدم پشیمون شدم...حتی برای این خونه ام به عطا گفتم بذار بریم یه محله اینور تر یا اونور تر شاید پیدا کنیم...اما یه طوری با آقای فروشنده حرف میزد که احتمال دادم همین خونه رو اجاره کنه...
_فردا با سهراب میام اونم خونه رو ببینه. تو دوست داشتی؟
@romangram_com