#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_8
عمو گفت : سهراب خودش سوگند و خواست اگه می گفت سوگل ما قبول میکردیم .
الان فرار این دوتا چی معنی میده ... ؟!
آقاجون بعد از سکوت طولانی گفت : من میدونستم سهراب سوگل و دوست داره .. اما زمانی که سوگل رفت شرکت پسر حامد و حامد اومد گفت : حامی سوگل و می خواد من بهش گفتم باید خود نوه ام تصمیم بگیره ... مطمئن بودم سوگل قبول نمیکنه اما نمیدونم چی شد وقتی اونا خواستگاری اومدن سوگل قبول کرد ... دیدم سهراب شکست ولی گذاشتم خودش خودشو پیدا کنه همتون دیدین بعد از یک ماه از نامزدی سوگل و حامی سهراب خواستگاری سوگند رفت منم فکر کردم اشتباه فکر میکردم و سوگل به سهراب علاقه ی نداره ... تا اینکه دیشب اومدن پیشم و گفتن که همو دوست دارن انگار از همون اول همو دوست داشتن ...
اما انگار وسطشون مشکلی پیش اومده بوده ، و از روی لج و لجبازی این کار و کردن ...
من گفتم : دیر فهمیدن مگه مردم مضحکه ی شماس... اما انگار اونا به حرفشون عمل کردن و فرار کردن ...
باورم نمی شد که این مدت من بازیچه ی خواهر و پسر عموم شدم ... بازی با احساس چه بد بازی رو با منی که قلبم این همه هیجان و نمی تونست تحمل کنه شروع کرده بودن ...
سوسن می خواست ارومم کنه اما تا حالا کیو دیدین که بازیچه بشه و ساده رد بشه از این اتفاق ...
با صدای زنگ در همه نگاهی بهم انداختن سپهر گفت : حامیه چیکار کنم ؟
اقاجون گفت : در و باز کن
بابا - اما اقا
اقاجون با تحکم گفت : باید بدونه چی شده حق داره زنشه ...
نگاهی به چهره ی خونسرد اقاجون انداختم ... میدونستم این مرد محکم و صبور از درون نابود شده...
با کاری که سهراب و سوگل کردن...
وقتی در خونه باز شد و بوی سیگار و رودیگز حامی زودتر از خودش اظهار حضور کرد ...
romangram.com | @romangram_com