#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_7
مامانجون با هول اومد کنارم سوگند قرصات قرصات کجاس؟ ... قلبم داشت باز بازی در می اورد ... سوسن رفت تا قرصامو بیاره ... توی لحظه ی! خونه اقاجون اینا پرشد... مامان بابا عمو زن همو سپهر و زنش ...
وقتی حالم بهتر شد فهمیدم چی شده اما اگه سهراب من و دوست نداشت پس چرا اومد خواستگاریم ؟ چرا سوگل به حامی جواب بله داد؟ ... وای حامی ...کارتای پخش شده ی عروسیشون.. آبروی آقاجون بابا عمو ...
شک زده فقط داشتم به خانواده ی نگاه میکردم که تا چند دقیقه دیگه ... پی می برن که عروس خانوم چند شب قبل عروسیش با نامزد خواهرش فرار کردن ...
اقاجون با همون صدای محکمش گفت : سوگند چی شده چرا ماتت برده
" وای خدا چی میگفتم ... "
با صدای لرزونی گفتم : سوگل و سهراب با هم رفتن ...
سپهر عصبی غرید : یعنی چی با هم رفتن ؟
آقاجون تسبیحش و توی دستش مشت کرد گفت : آخر کار خودشون و کردن
"یعنی چی آقاجون چی میگه ؟... "
بابا گفت : آقاجون معنی این حرفتون چیه ؟ یعنی چی ؟
اقاجون گفت : حرف زیاده فعلا وقتش نیست ... فقط اینه که چطور تو روی حامد نگاه کنم بگم نوه ام دو روز قبل عروسیش با پسر عموش فرار کرده
مامانجون زد تو صورتش و گفت : چی میگی مرد ...
سهراب که سوگند و دوست داره الان نامزدن... !
مامان با گریه گفت : آقاجون تو رو خدا بگین چی شده چرا سوگل باید با سهراب فرار کنه ... مگه ما به زور شوهر دادیمش ؟
بابا عصبی گفت : من باید این دختر و پیدا کنم ... مگه ابروی ما الکیه که بعد این همه سال بخاطر یه ندونم کاری این دوتا از بین بره
romangram.com | @romangram_com