#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_6


سوسن با اقاجون و مامانجون سلام کرد نشست کنارم گفت :

- وای سوگند خوب شد یادم افتاد، سوگل ازصبح نیست ... این دختر کجا رفته ؟

- منم نمیدونم ... راستی سهراب کجاست ؟

- سوسن بعد از کمی مکث گفت : یه چیز بگم ناراحت نشی فقط حدسه

- بگو چی شده نترسون من و ...

- من میگم این دوتا هر جا هستن با همن

- یعنی چی ؟

- ببین سوگند تو خیلی ساده ی ... ناراحت نشو اما چطور یهو علاقه سهراب نسبت به سوگل عوض شد و اومد خواستگاری تو و از اونورم سوگل به حامی جواب بله داد ... اینجا یه چیز میلنگه

داشتم به حرفای سوسن فکر میکردم یه استرس بدی افتاد تو جوونم ... همون لحظه گوشیم زنگ خورد ... خوشحال از اینکه سهراب نگاهی به گوشی کردم اما با دیدن اسم سوگل ... زود دکمه اتصال و زدم ... حالا حواس اقاجون مامانجونم به من بود ... صدای سوگل پیچید توی گوشی ... الو سوگند صدامو داری-؟

سلام سوگل کجایی شب شده .. ؟

- سوگند ببخش نمی خواستم اینطوری بشه ...

- چی میگی سوگل؟ چی شده ؟

- با صدای که بغض داشت گفت : من خواهر بدی هستم ... اما نمی تونستم قبول کنم سهراب جز با من با کسی باشه من سهراب و دوست دارم

وقتی این حرف و زد احساس کردم یه پارچ آب سرد روی سرم خالی کردن طپش قلب گرفتم .... سوسن وقتی دید تغییر رنگ دادم ... گوشی رو از دستم کشید اما صدای سوگل توی سرم می چرخید ... من دوستش دارم ...


romangram.com | @romangram_com