#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_54


- الهی مادر فدات بشه حق داری

فقط همین حق دارم هه ...

با همه احوال پرسی کردیم سوسن با دیدنم چشمکی زد و اروم گفت : چیکار کردی دختر ...

منم چشمکی براش زدم که لبخند نشست روی صورتش

حامی بدون اینکه با سهراب و سوگل حرفی بزنه نشست سرجاش منم از دنبالش رفتم کنارش روی مبل دو نفره نشستم ...

سوگل یه تونیک بالای زانو با یه شلوار پاچه گشاد پوشیده بود یه آرایش غلیظ مثل همیشه انجام داده بود

وقتی این حرکت ما رو دید خودشو به سهراب چسبوند و سر گرم صحبت شد من می شناختم این خواهری که یک عمر باهاش زندگی کرده بودم چقدر از ندیده شدن متنفر بود ...

جو خیلی سنگین بود نفسی کشیدم زن عمو چایی تعارف کرد گفت : سوگند جان عزیزم خوبی زندگی چطوره

- لبخندی زدم گفتم : عالی حامی بهترین مرد دنیاس

با این حرفم سهراب یه لحظه نگاهم کرد که من بدون توجه بهش رومو اونور کردم بابا گفت : یه ملت روی سر حامی قسم می خورن از مردونگی و غیرت چیزی کم نداره

" اره خیلی فقط زورش به من میرسه "

سوگل پرو پرو گفت : سهراب منم از هیچ کس هیچ چیز کم نداره

حامی پوزخندی زد گفت : در این که شوهر شما تو همه چی تکه شک نکن بخصوص تو دزدی و خود شما تو خیانت

سهراب عصبی گفت : درست صحبت کن فک نکن چون عزیزه همه هستی هر چی دلت می خواد بگی


romangram.com | @romangram_com