#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_53

- نه آقا خیالت راحت زنگ و بزن

حامی ایفون زد ...

توی دلم گفتم : فکر نکن عاشق چشم و ابروت شدم اقا حامی پارسا نخیر من صبرم زیاده تا تو رو عاشق نکنم .. اینا مقدمه هستن صبرکن ...

وارد حیاط آقاجون اینا شدیم ... مامان جون و آقاجون کنار در ورودی منتظر ما ایستاده بودن

حامی خیلی پرجذبه و مردونه با اقاجون دست داد و دست مامان جون و بوسید این پسر چقد زرنگ بود خدا میدونه

مامانجون با دیدنم چشماش برق زد من و کشید توی بغل پر از مهرش گفت : چه خانوم شدی چقدر زیبا شدی

لبخندی زدم و گفتم : به حرف مامانجونم گوش کردم تا زن خوبی باشم

- افرین دخترم

همراه اقاجون و مامان جون رفتیم داخل اروم انگشتامو بین انگشتای مردونه ی حامی سرُندم...

بدون هیچ حرفی فشار خفیفی به انگشتام وارد کرد ...

دوست نداشتم همه بدونن بدبختم تا بهم ترحم بکنن

با ورود ما همه از جاشون بلند شدن

مامان به سمتمون اومد با دیدن من اول تعجب کرد بعد لبخند زد اما من از این مادر که میدونستم دوستم داره دلگیر بودم همشون من و فراموش کرده بودن مامان منو بغل کرد صورتمو بوسید منم خیلی اروم صورتشو بوسیدم

-دخترم چه خوشکل شده ماشالاه

-لبخند دلگیری زدم گفتم : خوبین حال من و که نمی پرسین

romangram.com | @romangram_com