#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_48
رفت سمت کمدش هرچی لباس داشت انداخت کف اتاق
- اِه چیکار میکنی
- معلوم نیست دارم لباسای کثیفمو میدم بشوری
- اما من اینا رو تازه شستم اتو کردم
- دوباره بشور اتو کن ادکلن بزن فهمیدی
سری براي اين ديوانه و ديوونه بازي هاش تکون دادم
همه ی لباسا رو که کف اتاق انداخت با پاش لگد زد و به طرف من پرتشکن كرد ...
- جمع کن من میرم صبحانه
رفت بیرون ... لباسا رو توي سبد رخت چركاریختم از اتاق خارج شدم با دیدن سالنی که انگار مثل بمب منفجر شده نگاه کردم ... دهنم باز مونده بود همین چند دقیقه پیش که تمیز بود پس چرا حالا این مدلی شده ... کوسنای مبل هر کدوم یه طرف بود همه چی پخش و پلا حامی از اشپزخونه بیرون اومد گفت : بفرما توام زنی این وضع خونه ات اینم از شوهر داریت... وارد اتاقش شد
از حرص پامو زمین کوبیدم به سمت اشپزخونه رفتم .... اماده از اتاقش بیرون اومد و گفت : با این همه کار فکر نکنم بتونی شرکت بياي ،از حقوقت کم میشه ،کلفت تنبل ...
و به سرعت بیرون رفت
واقعا نمیدونستم به این اخلاقه بچگانه اش بخندم یا از حرص خودزنی کنم ... با این روانی دیوونه نشم خيليه ،
از صبح که بشور بساب داشتم تا نزدیک غروب تمام لباساشو شستم اتو کردم خدا ماشین لباسشویی رو خير بده
خسته به حموم رفتم ،وان را پراز اب کردم کلی کفیش کردم توش دراز کشیدم خدا رو شکر غذا رو درست کرده بودم ... انقدر خسته بودم که توی وان خوابم برد ... با احساس نرمی چیزی روی صورتم چشمامو باز کردم ... با دیدن حامی که فقط با یه شلوارک توی حموم بود تعجب کردم ... خواستم از جام بلندشم که فهمیدم وضعیت قرمزه با صدای خشداری که ناشی از خواب بود گفتم : میشه بری بیرون مي خواهم خودمو را بشورم
romangram.com | @romangram_com