#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_47

- خمیازه اي کشیدم ،گفتم : چی شده

- هه خانوم تازه می پرسه چی شده این چند وقته هیچی بهت نگفتم خیلی پررو شدی برای خودت الکی می خوری می چرخی با فريادادامه داد ، ساعت و دیدی کو صبحانه ی من لباسامم که اماده نیست .... پيراهن توی دستش با اعصبانیت تکون داد و عصبی گفت : ببين اين اتو نداره ، از خواب بلند شدم ، می بینم از خانوم هیچ خبری نیست گفتم لابد دیشب از غصه ی عشقت با اون قلب ناقصت سکته کردی مردی ... نگو توي خواب نازه و دوباره با صداي بلندتري گفت : هري بلند شو ...

زیرلب گفتم : اونی که داره سکته میکنه تویي نه من ...

یهو هجوم اورد سمتم از پشت موهام گرفت با عصبانیت گفت : چی گفتی هااا چی زیرلب بلغور میکردی جرأت داری بلند بگو

دستم روی دستش گذاشتم تا موهام کم تر کشیده بشه

- آییی دستت را بردار من که چیزی نگفتم سرمو به شدت هول داد ،دستشو کشید رفت و بیرون گفت : تا دو دقیقه دیگه صبحانه ام اماده باشه ...

از جام بلند شدم با همون لباس خواب بنفش کوتاه از اتاق خارج شدم ..... به سرعت چای ساز رو روشن کردم میزه صبحانه رو چیدم به سمت اتاقش رفتم ، یه دست کت و شلوار سورمه ی با بلوز آبی روشن روی تخت گذاشتم ... چرخیدم اومدم از اتاق بیرون برم که محکم با حامی برخوردم از ترس اینکه نیوفتم دستمو بند تیشرتش کردم با این کارم سرش خم شد روی صورتم دستش و دور کمرم حلقه کرد تا با هم پخش زمین نشیم

خیره توی صورت هم بودیم و هرم نفسهامون توی صورت هم می خورد گرمی تنش رو کاملا احساس میکردم قلبم تند تند میزد

پووف کلافه ی کشید کمرشو راست کرد منم صاف وایستادم

- ادمم انقد دست و پا چلفتی جلو پاتو نگاه کن قلبت ناقصه چشمات که کور نیست

" امکان نداره روزی رو بدون تحقیر من شب کنه "

- با بغض آشكاري تو گلوم گفتم : اومده بودم لباساتو اماده کنم خوب نديدم داري وارد اتاق میشی

- معلوم نیست حواست کجاست

نگاهی به لباسای روی تخت کرد

خواستم از اتاق بیرون برم گفت وایستا...

romangram.com | @romangram_com