#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_45
یهو قهقه ی سر داد گفت : تو تو به اسم فلفل حساسیت داری
و من دوباره عطسه زدم ...
وقتی می خندید دندونای یه دست سفیدش بد دلبری میکرد ... حالا که فکر میکنم انقدرام بد نیست فقط یکم از شمر اونور تره
- میدونی بد سرم کلاه رفت یه زن ناقص بهم انداختن ...
دلخور شدم اما به روی خودم نباوردم... " مگه میشه کسی دم به دقیقه دردی رو که دست تو نبوده ولی از بچگی همراه خودت داریش رو پتک کنه توی سرت بزنن "
یه دونه از لیموهای تازه رو توی دم نوش ریختم ...
- این و بخور برای اعصابت خوبه
- رو من اسم نذار اعصاب من هیچ مشکلی نداره
- " خدایا این بشر دیووونه است ، شفاش بده "
- نه به اون همه جلیز و ولیز اولش نه به ارامش الانش...
از جام بلند شدم به سمت اتاقم برم ،گفت : خوشم نمیاد دم به دقیقه به من بچسبی فهمیدی توام خواهر همون خائنی ... اینو بدون که تلاشت بی فایده است من هیچ حسی به تو پیدا نمیکنم ...
سری تکون دادم گفتم : منم عقده خودنمایی ندارم برای دل خودم به تیپ و قیافه ام میرسم ...
شنبه واقعا روز خسته کننده ای بود و با تماس مامان بدتر هم شد ، مامان مي گفت كه حتما برای جشن حضور داشته باشم . مادر من چقدر ساده است . اخه چطور دست توی دست شوهری که یه زمانی عاشق خواهرم بود و حالا به خون هممون تشنه است مثل این سیب زمینیا لبخندزنان به اين مجلس عروسي بريم ... دستمو زیر چونه ام گذاشتم گفتم : هی خدا عشق اول هیچ کس نشدیم که پیشکش عشق دومی شوهرمونم نشدیم حتما الان سوگل توي ارایشگاه نشسته ...
من چطور عروس شدم سوگل چطور؟؟
خدايا مگه ميشه !؟!؟ استرسهایی که توی اون مدت داشتم ... شبی که ازش هیچی نفهمیدم حتی یه دونه عکس هم به عنوان يادگاری نداشتم ... از جام بلند شدم کیف مو برداشتم از شرکت بيرون زدم ،هوای سرد زمستان که به صورتم خورد تنم مورمور شد ... دستامو توی جیب پالتوم کردم اروم اروم توی پیاده رویی که تقریبا خلوت بود شروع به قدم زدن کردم ...
romangram.com | @romangram_com