#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_44
" اره ارواح عمه ام همین اخلاقتو دیده که ده برو که رفتیم "
الان تو غصه بخوري ، خودخوری کني برای کی بده برای اونا ، نه فقط حال خودت بد میشه ... ازش فاصله گرفتم دستم و روی سینه ی مردونه اش گذاشتم خیره به نگاه متعجبش گفتم : چند دقيقه صبر كن ، بذاربرات گل گاوزبون دم كنم ... روی پاشنه پا بلند شدم و با عشوه ی خاصی گوشه ی لبشو بوسیدم و تندی به سمت اشپزخونه رفتم ،خنده ی ریزی کردم دستم و مشت کردم و با خودم گفتم : اینم از قدم اول ... آقاي حامی پارسا
گل گاوزبون را دم کرده را توي یه قوری خوش رنگ و یه لیوان سفالی زرد رنگ کنارش گذاشتم .. میدونستم این رنگ نشاط اوره ... سینی رو برداشتم خرامان خرامان به سمت مبلی که حامی روش نشسته بود ، رفتم . سرش رو بین دوتا دستاش گرفته بود ... سینی رو روی میز گذاشتم ، روی مبل كناريش نشستم .وقتی دید کنارش نشستم گفت : اینجا چرا نشستی
شونه ی بالا انداختم گفتم : خوب کنار همسرم نشستم بده ..
- تو انگار حالیت نیست میگم تو فقط یه کلفتی انگار تو گوشت ،نمیره
لبخندی زدم با صدای که می خواستم ارامش و بهش القاء کنه گفتم : باشه من دیگه خیالای دخترونه نمیکنم اما بیا امشب فقط امشب مثل دوتا دوست یا اصلا دوتا رهگذر که اتفاقی همو دیدن با هم صحبت کنیم
- اِه من بیام با تو درد و دل کنم
- خوب چه اشکالی داره مگه من چمه..
- چیت نیست فلفل ...
با اومدن اسم فلفل یهو عطسه اي زدم
خودشو کشید کنار گفت : سرما خوردی اون وقت اومده کنار من میشینی...
- سرما نخوردم
- پس لابد فلفل خوردی
دوباره عطسه زدم
romangram.com | @romangram_com