#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_43
میدونستم غرورش اجازه نمیده که بگه ادامه بده و منم میدونستم چطور تشنه نگهشدارم... شب بخیری زیرلب گفتم از اتاقش بیرون رفتم ...
فردا جمعه بود و راحت می تونستم بخوابم
حامیم جمعه ها دیر از خواب بیدار می شد
نمیدونم ساعت چند بود که از خواب پاشدم ... نگاهی به ساعت انداختم اووو 11 بود ... باخارج شدنم از اتاق ، خونه توی سکوت مطلقی فرو رفته بود ... دست و صورتمو شستم یه ته ارایش کردم ، یه زن موفق باید همیشه ترگل ورگل باشه ...مطمئن بودم ديگه ايرادي ندارم تا بخوام بهانه اي دستش بدم ،بخاطر بیماریم صورتم هميشه کمی رنگ پریده بود اما خوب خدارو شکر این لوازم ارایش اختراع شد ... داشتم میزو می چیدم که حامی با یه تیپ کاملا اسپرت وارد اشپزخونه شد لیوان شیرو سرکشید گفت : من دارم با ترمه جونم میرم بیرون حق نداری از خونه خارج بشی فهمیدی ، نفهمم دلت یاد هندوستون کنه و رفته باشی دیدن اون دزد ناموس
- اولن سلام صبح بخیر امیدوارم خوب خوابیده باشی دوم من بدون اجازه همسرم جایی نمیرم و سوم من جز همسرم کسی تو زندگیم نیست تا بهش فکر کنم ... ودر اخر خوش بگذره ،
با دهن باز داشت به من و صحبتایی که مي کردم گوش می داد .. خنده ام گرفته بود پیش خودم گفتم : جوونم سوگندی توام خوب بلدی فیلم بازی کنی
اخم اش را کشید تو هم گفت : تو زن من نیستی فهمیدی انقدم تخیلات صورتی واس خودت نکن ...
بی ادب رفت ، حتي خداحافظي هم نكرد ....
یه اهنگ شاد گذاشتم وشروع به گردگیری خانه کردم ... یه لازانیای خوشمزه پختم ... یه دوش مشت گرفتم ناخن هاي دست و پامو لاک قرمز جيغ زدم یه تاب دامن قرمز کوتاه پوشیدم موهامو لخت لخت کردم ... لازانیامو خوردم دور و برو جمع کرده بودم که در سالن محکم باز شدو خورد به دیوار و صدای بدی را ایجاد کرد از ترس از جام بلند شدم نگاهی به حامی انداختم که داشت از زور خشم می لرزید صورتش قرمز شده بود
با قدمهای بلند به طرفم اومد ،کارتی که توي دستش بود توی صورتم پرت كرد با صدای خشمگینی فریاد زد ... بیا کارت عروسی خواهر مهربونته نمی خوای بری لباس داری ؟
با دستای لرزون کارتو برداشتم و نکاهی به نوشته ی روی کارت انداختم ... پیوند عشقمان مبارک ...
پوزخندی زدم پیوند عشق
نگاهی به حامی کردم خودم از درون نابود بودم اما با ظاهری خونسردی گفتم : الان شما چرا ناراحتی اونا رفته بودن تا با هم زندگی کنن و قرار بود جشن بگیرن باید اماده همچین لحظه ی می بودی ...
پوزخندی زد گفت : نه خوب حرف میزنی بعد گلدون کنار دستش و محکم به دیوار کوبند با صدای بلند فریاد زد : فکر کردی میذارم آب خوش از گلوشون پاین بره نکنه دلت می خواد بری عروسی عشق سابقت هان قلم پاتو میشکنم ،عروسی رو برا همتون عذا میکنم ...
مثل دیوونه ها شده بود و دور خودش می چرخید نمیدونستم چیکار کنم بدون هیچ فکری دستامو دور کمرش حلقه کردم سرم روی قلبش بود و قلبش با شدت توي سینه اش می کوبید با صدای ملایمی گفتم : حامی آروم باش چرا انقدر خودخوری میکنی تو چی رو از دست دادی سوگل باید ناراحت باشه که مردي به این خوبی رو از دست داد
romangram.com | @romangram_com