#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_42
از جام بلند شدم دهنم رو شستم ... سخته بشکنی ولی دوباره رو پاهات بایستی
برای خودم چایی ریختم از اشپزخونه به بیرون رفتم ،از حامی و اون دختره ی که اسمش به خاطرم نمي اومد خبری نبود، بهتر ... رو به روی تی وی نشستم کانالا رو الکی جا به جا میکردم ... اما فکرم اینجا نبود گاهی به خونه ی کودکیم میرفت و گاهی به این مدتی که گذشت هنوزم باورم نمی شد که طی چند ماه زندگیم اینطور تغییر کنه و من زن کسی بشم که حتی به عنوان شوهر خواهرم ازش واهمه داشتم ...
روی کاناپه دراز كشيدم ، حوصله ی رفتن به اتاق خواب را نداشتم ساعت 10 شب و نشون میداد که چشمام بسته شد ...
با ریختن آب سرد روی صورتم با ترسو و وحشت از جام پريدم ،هنوز تو شوک آب بودم که با قیافه ی عصبی حامی رو به رو شدم
با گیجی نگاهی بهش انداختم ... قلبم از ترس داشت مثل قلب یه گنجشک میزد
با صدای سردی گفت : چرا خوابیدی
- " جان این چی میگه "
- ببخشید که بدون اجازه شما خوابم برد ، ادم دیگه اجازه خوابيدن هم نداره
- کلفتام مگه می خوابن زود بیا اتاقم خسته ام امروز فعالیت بدنی بیشتری داشتم ... میدونی که ... بعد
با كمي مكث به سمت اتاقش رفت
- پسره بی ادب ، بی شعور ...
حیف که تصمیم گرفتم تا تو کوه غرور عاشق کنم وگرنه به بدی باشه منم خوب بلدم .... وارد اتاقم شدم ، نگاهی به لباسم کردم خوب بود ... کنار لبم یکم زخم شده بود که با یه رژه قرمز جیغ حلش کردم ... ادکلنم روی خودم خالی کردم کرم مخصوص ماساژ و برداشتم به سمت اتاقش رفتم دوتا تق زدم وقتی گفت بیا وارد اتاقش شدم فقط یه شلوارک تنش بود و دمر روی تخت خوابیده بود ... از گردن شروع به ماساژ کردم و کم کم رفتم تا مچ پاش تمام حرکاتمو با عشوه ی خاصی انجام میدادم و رگهایی که استاد ماساژم بهم یاد داده بود و بیشتر روشون مکث میکردم عطر زنانه ام با بوی عطر مردانه اش توی اتاق مخلوطی از بوی خاصی رو ایجاد کرده بود ... حامی نفس های کش داری می کشید ... دست از ماساژ برداشتم که ناراضی گفت : تموم شد ؟
- بله تموم شد
romangram.com | @romangram_com