#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_38


دستمو جلوی دماغم گرفتم ... برگشتم طرفش

میشه سیگارتو خاموش کنی من نمی تونم نفس بکشم

سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد و گفت : یادم رفته بود یه زن ناقص گرفتم

- میشه به پشت دراز بکشی من کار دارم

- اوهوع اینو تو گوشت فرو کن هیچ کاری مهم تر از خدمت به من نیست فهمیدی ...

به پشت دراز کشید ... کرم مخصوص ماساژو کف دستم ریختم یه بسم الله زیر لب گفتم ... استرس داشتم چطور دستمو روی بدن لختش بکشم ... دل و زدم به دریا ... دستمو روی گردنش گذاشتم .ِ.. پوستش برنزه بود و گرماي تنش زیر دستم احساس میکردم ... از گردن تا کمرش رو شروع به ماساژ کردم ... انگار خیلی خوشش اومده که ساکته و بدنشو ریلکس کرده . بعد از نیم ساعت کمرمو صاف کردم

- تموم شد ...

با صدای خمار از خواب گفت : بد نبود حالا برو می خوام بخوابم مزاحمم نشو ...

وقتی به در نزدیک شدم گفتم : دستم درد نکنه

- وظیفه ات بود بروديگه ...

پرویی زیر لب گفتم از اتاقش بیرون اومدم ...

خسته و كوفته به سمت اتاقم رفتم ، بعد از مدتي از خستگي زياد به سرعت خوابم برد

روزها از پی هم میگذشت و من هنوز مسمم بودم تا حامی رو عاشق خودم کنم دلم می خواست با خوبی و با طنازی آروم آروم دلش و به دست بیارم ... آخ که چی می شد که عاشقم بشه اون وقت دارم برات آقا حامی ...

این روزا کم تر خونه می اومد و کم تر به من گیر میداد برام جای تعجب داشت ...


romangram.com | @romangram_com