#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_37
انگار کمی ترسید که اخمی کرد گفت : یاد بچگیات افتادی که قایم باشک بازی میکنی این کارا چیه ...
بی توجه با اخمش که خدا میدونه هنوزم ازش حساب می بردم ... کیفش و گرفتم گفتم : خوبه که تو قایم باشک دوست نداری ...
پالتوشو در اورد خیلی جدی گفت : تو نه و شما نخیر من از این لوس بازیا خوشم نمیاد ...
پالتوشم گرفتم با ناز پشت چشمی نازک کردم ... با طنازی که از تک تک حرکاتم پیدا بود رفتم وسایلاش و توی اتاق گذاشتم هنوز وسط سالن بود و چشمش به اتاقی بود که من رفته بودم ...
با دیدن من روشو اونور کرد به مدتي روی مبل نشست ... میدونستم که اول باید چایی ببرم ...
بعد از خوردن چایی میزو چیدم ،با اخم هميشگي اش اومد، توی سکوت شروع به خوردن شامش کرد بدون هيچ تشكري ،از جاش بلند شد گفت : خسته ام ،میرم استراحت کنم ...
تندی گفتم : می خوای بیام بدنتو ماساژ بدم
یه ابروشو بالا انداخت و با شيطنت گفت : تو اتاقم منتظرتم ... پشتش را به من كرد و رفت
دستامو بهم مالیدم گفتم : اقا حامی از حالا معتاد ماساژم میشی خودت میای التماس کنی ... تندی میزو جمع کردم ظرفا رو تو ماشین گذاشتم رفتم سمت اتاقش نفس عمیقی کشیدم تا استرسم کم بشه دوتا تقه به درش اتاقش زدم ...
با صدای خشداری گفت : بیا تو
وارد اتاقش شدم ... با دیدن حامی توی اون وضعیت تندی رومو اونور کردم
پسره بی ادب با یه شلوارک روی تختش لم داده بود داشت سیگار می کشید و يعني نمیدونست بوی سیگار برای این قلب بیمار من سمه ...
- چیه عینهو جذامیا رو تو اونور کردی
- چرا لختین ؟
- کی لخته من ... من که لخت نیستم گفتم حالا چی شده ...
romangram.com | @romangram_com