#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_35
با دست ازادش موهای پخش شده روی صورتمو پشت گوشم فرستاد، لبخندی زد که ازش بعید بود ... گفت : شیطون شدی چطوره یکم شیطنت کنیم ؟!اووم چطوره ؟! وای این برا خودش چی میگفت ، حالا چه خاکی تو سرم کنم ...
سرشو اروم اورد جلو انقدر نزدیک بود که به اندازه یه بند انگشت فاصله ميانمون بود ... لباش و گذاشت روی لبام و شروع به بوسیدنم کرد ... از هيجان زياد چشمام رو بستم ... وقتی لباش روی لبام قرار گرفت چیزی توی دلم تکون خورد یه حس گس توي دلم پیچید برای اولین بار بود کسی می بوسیدم ... لباشا از روی لبام برداشت دستی روی لبش کشید از من فاصله گرفت و گفت : يه وقت فکرای خام دخترونه نکنی این بوسه هم هیچ لذتی نداشت فقط برای این بود که ناکام از دنیا نری اخه نه که قلبت ناقصه ... البته شاید از هیجان این بوسه تا صبح دوام نیاری
پشتش را به من كرد تا به سمت اتاقش بره .
قلبم شکست ، یه ادم چقدر می تونه خودخواه باشه اونقدر توی شوك بودم که نفهمیدم کی رفت ... با دلی شکسته و پاهايي لرزان به سمت اتاقم و تنهائي هام رفتم ...
اسیردست تقدیرم
اگردستےنمیگیرم
هم ازدست خودم خستم
هم ازدستاےتقدیرم
توماه روشنےبگذر
نبایدمال من باشی
که درهرگوشه ےعمرم پرازروزهاےدلگیرم
توی تختم غلطی زدم ... هر وقت به اون لحظه فکر میکردم چیزی توی دلم تکون می خورد اما وقتی یاد تحقیری که کرد می افتم قلبم انگار صدتا تیکه میشه هر کی شاید جای من بود بعد از اين ازدواج صوري جدا می شد ... اما من سوگندم اهل جا زدن نیستم ... یه زن انقدر قدرت داره تا مردی رو عاشق خودش کنه ... صبر کن اقا حامی ببین برات چه آشی می پزنم با این فکرا لبخندی زدم و به خواب رفتم ...
صبح زودتر از هميشه بلند شدم صبحانه اماده کردم برخلاف روزای دیگه یه ارایش مات اما خوب انجام دادم که چهره مو قشنگ تر کرده بود ... یه مانتوی ساتن براق خوش دوخت تا بالای زانو با شلوار راستای سورمه ی که ست هم بود و برای محیط شرکت خوب بود پوشیدم مقنعه مشکی با کیف و کفش مشکی ست کردم ... اينها همه از خريدهاي دیروزم بود .... یه انگشتر مشکی با ساعت مشکی صفحه بزرگ دستم کردم ... کفشام پاشنه اش یکم بلند بود و باید تا کاملا یاد گرفتنش خرامان راه میرفتم تا نیوفتم ...
پشت ميز ناهار خوري تو اشپزخونه نشسته بودم و خیلی خانومانه داشتم صبحانه می خوردم که حامی هم وارد شد ...
romangram.com | @romangram_com