#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_33

از بوی ادکلنش که زد زیر دلم فهمیدم که روی صورتم خم شده .. چشمام باز کردم که نگاهمون بهم گره خورد بعد از کمي مکث با آروم ترین و خاص ترين صدایی که اولین بار ازش می شنیدم گفت : حالت خوبه می خوای دکتر بریم

از تعجب ابروهام بالاپرید وقتی این حالت منو دید گفت : فکرای دخترونه پیش خودت نکن دلم به حالت سوخت فهمیدی ... گدای سرکوچه هم اگه بود و حالش بد می شد می بردمش ، دکتر چه برس تو که حالا حالا باهات کار دارم

بعد خیلی ریلکس ماشین و روشن کرد

از حرص دندونامو بهم فشردم توی دلم گفتم : صبر کن نوبت منم میرسه حالا همتونو میگیرم ...



وقتی وارد خونه شدیم یه راست رفتم اتاق خودم به حرفایی که به سوگل زده بودم فکر کردم اصلا ناراحت نبودم حقشون بود ... باید یه تصمیم درست در مورد زندگیم میگرفتم تا به همه ثابت کنم من اون سوگندی که مراعات همه رو میکرد نیستم حالا فقط برای خودم و دلم زندگی میکنم با خودم گفتم : آقا حامي بچرخ تا بچرخيم ...

یک ماه از روزی که خونه آقاجون رفته بودیم میگذشت ... دیگه خونشون نرفتم البته نه حامی اجازه میداد برم و نه خودم دوست داشتم برم ... این چند وقت قلبم خیلی درد میکرد تنهايي پیش دکترم رفته بودم ، استرس ناراحتی و خستگی زیاد و همه توصيه دكترم بود و كاملا منو از اينها منع كرده بود البته همه اين حرف ها ،حرفای همیشه اش بود ... منم عادت داشتم از بچگی حسرت دويدن داشتم اما نفسم یاری نمیکرد ... امروز برخلاف روزای دیگه زود از شرکت بیرون زده بودم ... دلم کمی قدم زدن توی این هوای سرد را می خواست ... از کنار ویترین مغازه ها رد می شدم و یه نگاهي هم به پشت ویترینا مي كردم که یه چیز تو مغزم جرقه زد این همه سال نشستم غصه خوردم که چرا مریضم نه به خودم رسیدم و نه درست تفریح و گردش کردم اما از حالا می خوام تغییر کنم بشم یه سوگندی که هیچ چیز براش مهم نیست خوب بپوشم خوب بگردم گور بابای دنیا ... با این فکر امیدي نشست ته دلم ، لبخندی زدم

حالا که تنها بودم باید خودم زندگیمو می ساختم سرمو بلند کردم نگاهی به اسمون ابری انداختم زیرلب گفتم : دنیا کاری میکنم تا جلوی خوشبختیم زانو بزنی تا حالا تو تنها تازوندی حالا نوبته منه ... تمام سعیمو میکنم ... با همین امید سوار تاکسی شدم و بزرگترین مرکز فروش رفتم ... هر چی به نظرم قشنگ می اومد خریدم از لباس زیر بگير لباس هاي رنگوارنگ ديگه حتي مانتو و شلوار ، کیف ، کفش و زیورالات بدلی هر چی پس انداز داشتم ، داشت ته می کشید اما من خوشحال بودم و از خريدهام لذت مي بردم ... نگاهی به ساعتم کردم هنوز وقت داشتم ... وارد یه ارایشگاه بزرگ شدم نمیدونم از شانس خوبم بود یا نه که خلوت بود ... رفتم پیش مسئولش گفتم : اومدم برای اصلاح و رنگ مو

مسئولش منو پیش یکی از کارکنان برد گفت : خانوم اصلاح کامل داره

زیر دست ارایشگر نشستم و گفتم یه مدل خوب ابروهامو را مدل بده و رنگش کنه

بعد از اصلاح و رنگ ابرو نگاهی به آئینه ارایشگاه انداختم و از مدل ابروهام خوشم اومد پهن و کوتاه و یه رنگ قهوه ی نه تیره و نه روشنم روش گذاشته بود

موهامو کمی خورد کرد و رنگ دودی ، زیتونی کردم ... بعد از پرداخت دست مزد آرايشگر خوشحال با وسایل هاي دوست داشتني ام و خریدهام به سمت خونه رفتم ... تندی مشغول تهيه غذا شدم وقتی کارم تو اشپزخونه تموم شد پریدم تو حموم یه دوش حسابي گرفتم ... لوسیون بدنمو زدم یه ارایش مات کردم ... برای اولین بار طی این چند ماه یه لباس کوتاه تا بالای زانو که یقه قایقی بود و بدون استین بود ، پوشیدم رنگ جیغ زردش با موهای رنگ شدم واقعا دلبری میکرد ... بعد از کلی سرج کردن تو نت و مدلای مختلف دلبری رفتم مثل یه کدبانو روی مبل رو به روی در نشستم و پا روی پا انداختم ... از کارای خودم خنده ام گرفته بود ببین کار ما به کجا رسیده ... استرس داشتم، از برخورد حامی می ترسیدم ... نکنه خردم کنه چیزی بگه ...

در سالن باز شد و بوی گس رودریگز پیچید توی سالن و باز این دل لعنتی من زیرو رو شد ... حتی عطرشم وهم انگیز بود چه برسه به اون قیافه ی جدی و خشکش... با دیدن من یه ابروش بالا پرید، از جام بلند شدم و خرامان به سمتش رفتم " البته همه اينها آموزش من از نت بود كه داشتم به بهترين نحو اجرا ميكردم "

با تعجب داشت به من و حرکات من نگاه میکرد ... لبخند ملیحی زدم گفتم : سلام خسته نباشی

وای قیافه اش خیلی خنده دار شده بود کیف و کتش و گرفتم رفتم در حين حركت به سمت اتاق ، گفتم : عزیزم تا دستات و بشوری میزو چیدم ...

romangram.com | @romangram_com