#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_32


با صدای لرزونی گفتم : نزدیک نیا

سوگل گفت : سوگند و اومد طرفم

دستمو بالا بردم یه کشیده زدم تو صورتش گفتم : واقعا روت میشه با من با خواهرت با خواهری که 24 سال زندگی کردی همچین کاربکنی... چطور تونستی این کارو بکنی تو اون، که همو دوست داشتین چرا منو بازیچه کردین حالا خوشحالی بیا ببین چه بلایی سرم اوردی تقاص بی فکریای تو و اونو من باید پس بدم . ازتون متنفرم می فهمی متنفر...

سوگل هنوز دستش روی صورتش بود و داشت من و هاج و واج نگاه میکرد

حق داشت تعجب کنه از اون سوگند ساکت و اروم اینطور رفتارها ...

چرخی دور سهراب زدم و گفتم : چطوری پسرعمو حاشا به غیرتت

دستی زدم گفتم : تبریک میگم به عمو و زن عمو بابت داشتن همچین پسری ... شما خجالت نکشیدی مگه من بازیچه ی شما بودم یا عشق ازت گدایی کردم که اینکارو کردی حالا خوشحالی به عشقت رسیدی ... ولی اینو بدون به روز جواب این کارتونو میدين ،مطمئن باش ، مطمئن

رفتم سمت در که با صدای حامی سرجام متوقف شدم ...

حامی - به به خانوم و اقای خائن خوبین شما ... حیف صحبت با شماها ... رخ تو رخ سوگل شد گفت : چطوری خواهر زن و نامزد سابق ... می بینی تو خوش و خرمی ولی جای تو باید خواهرت تقاص پس بده ... وقتی تو دلت به حال خواهرت نسوخت چرا دل من باید بسوزه ، کاری میکنم که هر روز آرزوی مرگ کنی البته اگه وجدان داشته باشی ... بعد کنار پای سهراب تف کرد گفت : تو که لیاقت هم صحبت شدنم نداری دزد ناموس

با هم از خونه بیرون اومدیم ... حالم خوب نبود طپش قلبم زیاد شده بود دستمو روی قلبم فشردم و به زور سوار ماشین شدم ... دلم نمی خواست حامی من و توی این حال ببینه

حرکت کردیم ولی قلبم دردش کم نشد هیچ که بیشترم شد ... انگار حامی حالم را فهمید و ماشین را گوشه خیابون کشید گفت : حالت خوبه .. نمیری رو دستم بمونی من هنوز کارم باهات تموم نشده

پسره احمق تو این حالت هم دست از سر من برنمیداشت...

با حال نذاری گفتم : از تو کیفم قرصمو بده ... دست کرد توی کیفم بعد از کمی گشتن قرصمو در اورد داد دستم

به زور با اب دهنم قرصمو قورت دادم تکیه دادم به صندلی چشمامو بستم


romangram.com | @romangram_com