#دلم_آغوشت_را_میخواهد_پارت_29

- خوب لازم نبود

دستش و چنگ موهام کرد گفت : تو غلط میکنی جای من تصمیم بگیری .... پوزخندی زد گفت : دلت نمی خواد عشقتو بری ببینی

دستامو روی دستش گذاشتم تا کمتر موهام کشیده بشه گفتم: من همون روزی که فهمیدم سوگل و سهراب رفتن سهراب و فراموش کردم ... دوست داشتن من از اولم اشتباه بود من خودمو گول میزدم که اون منو دوست داره ... حالام خوشبخت باشن ...

- خوشبخت اگه من بذارم روزگار همتونو سیاه میکنم

هولم داد به شدت به زمين پرتاب شدم درد بدي در همه تنم پيچيد خودش هم بي تفاوت به سمت اتاقش رفت

پوووف کلافی کشیدم ... این مرد چقدر کینه ی بود ....



اون شب حامی اصلا از اتاقش بیرون نیومد ِ.. تا یک هفته ساکت میرفت و می اومد و حتی کاری به کار من نداشت واقعا اين موضوع باعث تعجبم بود همش منتظر يك عكس العمل بودم تا اینکه بلاخره سکوتش و شکست

شب موقع شام گفت : فردا شب میریم خونه مامانت اينا

با این حرفش قاشق از توي دستم افتاد توی بشقاب ....

- چیه تو که میگفتی عشقی نسبت به کسی نداری ، پس چرا انقدر هول شدي

- برای من فرقی نداره من نگران خود شمام

- هه نمی خواد تو یکی نگران من باشی اونقدر بدبخت نشدم که یه کلفت دلش برای من بسوزه

- از خورد کردن من چی عايدت ميشه؟

- لذت میبرم ... مگه از کلفت بیشتری؟ این از تیپت ،اون از قیافه ات که اینهو مرده هايي ، الان نزدیک سه ماهه مثلا زنمی ولی رغبت نمیكنم طرفت بيام ...

romangram.com | @romangram_com